
مي رسد يك روز فصل بوسه چيني در بهشت
روي تـخـتـي با رقيبـان مي نشيني در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
يك نمايـشگـر در آتـش ، دوربـيـنـي در بهشت
صاحب عشـق زميـنـي را به دوزخ مي بـرنـد
جا نـدارد عشق هاي اين چنـيـنـي در بهشت
گـيـرم از روي كـرم گـاهي خـدا دعـوت كـنـد
دوزخي ها را بـراي شب نـشيني در بهشت
...بـا مـرامـي كه من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ
مي روي دوزخ مـرا وقتـي بـبـيـنـي در بهشت
مـن اگـر جـاي خـدا بـودم بـراي «ظـالـمـيــن»
خلق مي كردم به نامت سرزميني در بهشـت
از دفتر پيشآمد...