جهان، به لکنت بی انتها گرفتار است
به درک نیمْ نگاه تو نیز قادر نیست.
چگونه میشود از ماه منصرف بشوم؟
به حرفهای قد و نیم قد بپردازم
به جای خوشۀ گندم
به بمب فکر کنم؟
مرا که گوشۀ لبخند تو
خدای زاویههاست
به شکلهای شکفتن ببر.
شباب شانۀ تو
به کوه، دعوت آرامش است
به صبح، فرصت تابیدن.
چگونه میشود از جاده چشم بردارم؟
که اسبهای سفید از غبار میآیند
و رنگ خانهام از شوق میپَرد
و ماه، پیرهنش را
به روی مبل میاندازد.
هنوز، پنجرههای جنون تماشایی است.