به حسین جنتی

30 دی 1391 | 1556 | 0

این مطلب در تاریخ شنبه, 30 دی,1391 در وبلاگ مهدی فرجی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.


به حسین جنتی
در پاسخ نامه ای از او که هنوز در جیب خودش است


غم ات مباد اگر روزگار مُرده و زاری ست
که دوستی گل سرزنده ی همیشه بهاری ست

غم ام غم تو...که دار و ندار من همه این است
دل ام به نام تو...هرچند مال مساله داری ست!

حکایت تو و من شاهنامه ای ست پر از مرگ
طلای «غزنه» اگر در مسیر «طوس»، قطاری ست

به هفت خوان خودت فکر کن نه کین برادر 
فقط به هوش! که چاه شغاد، گوشه کناری ست

تو درد جامعه ای، من همه ستایش عشق ام
که هر زری سرجای خودش رهین عیاری ست

نگفته اند به ما: این شو! آن مشو! چه خوش است این
میان ما و قلم تا همیشه قول و قراری ست

ز شعرت آن چه به دفتر نشسته دُرّ ثمین است
به دست ات آن چه ز دونان درآمده ست دماری است

زمانه، ما دو نفر را به دوش خود نکشانید
چنان که پشت خری بر فراز گردنه باری ست

اگر به غصه و غم رفته است، قصه ی عمری ست
اگر به خنده و شوخی گذشته، گاه گداری ست

نوشته ام به تو چون زیره بردن است به کرمان
گمان کن این که بر آیینه ات نشسته غباری ست


مهدی فرجی
بیست و هفتم دی ماه یک هزار و سیصد و نود و یک/جاده دماوند

 

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.