بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد " العطش " که شد از خیمه ها بلند
عباس گفت : "یاعلی" و شد ز جا بلند!
با گام استوار به سمت فرات رفت...
قدّش بلند! دست بلند و عبا بلند !
پُر کرد مشک را و بینداخت روی دوش
ناگاه تیر و نیزه شد از هر کجا بلند!
در حلقه ای احاطه شد از هر طرف ؛ شدند -
از روبروش نیزه و تیغ از قفا بلند!
افتاد روی خاک دو دستش ! دوباره شد-
بی هر دو دست باز به روی دوپا بلند!
یک باره بُرد ابن طفیلی در این میان -
ناگه عمود آهنی ای در هوا بلند!
فرقش شکافت! - مثل پدر موقع نماز -
شد هلهله ز طایفه ی اشقیا بلند !
فریاد زد : حسین ! به بالین من بیا !
بنما به دست خود تن عباس را بلند!
از دست های خویش- ببین! - دست شسته ام!
در حق من نمای دو دست دعا بلند!
میخواستم که پیرغلامت شوم ولی –
کوتاه بود فرصت و تیر قضا بلند!
#
شعرم از این به بعد بریده بریده است!
حالا ببین ردیف شد اینجا چرا " بلند" ؟ :
. . .
وقتی که گفت : کیست که یاری کند مرا ؟!
در پاسخش شد از همه جا ناسزا بلند !
فریاد میزدند که کس نشنود! یقین –
از عقل ِ کوته است که گردد صدا بلند!
با یک نگاه یک یک آن قوم را شناخت!
فریاد آشنا شده از آشنا بلند!
. . .
از سم اسب های نه چندان نجیب شد-
گرد و غبار در همه ی کربلا بلند!
. . .
از ناله های " نای" بریده ست تاکنون –
از " نی" به هر کجا شد از آن پس " نوا" بلند
. . .
یک روسری که باز شود زود می شود –
از هرطرف هزار سر بی حیا بلند!
. . .
از جای خویش خواهر درهم شکسته ات
حتی نشد پس از تو به زور عصا بلند !
عمرم پس از تو کاش که کوتاه می شد آه...
اما نبود بخت من آنقدرها بلند !
. . .
وقتی سر بریده به قصر دمشق رفت
بانگ شعف شد از همه ی سرسرا بلند
. . .
تنها نه در مدینه و سرتاسر حجاز!
شد در تمام عرش صدای عزا بلند!
. . .
آن سر که در عزای تو بر زانوی غم است
حتما به لطف توست به روز جزا بلند!
. . .
از نام اکبر است اگر کبریا بلند!
این مُلک گشته است به نام رضا بلند!
جمعیم زیر بیرق و بر سینه می زنیم!
هرجا شود به نام حسین این لوا بلند!
این آستان کیست؟! که از فرط التفات -
در وقت خواهش است سر هر گدا بلند!
آقا بگیر دست مرا و بلند کن !
بیمار دیده ای که شود بی دوا بلند؟!
هان! تک تک شما ! که در این جمع حاضرید!
دست کسی که دیده در اینجا شفا ؛ بلند!
. . .
روزی رسد که بانگ : انا المنتقم" شود –
در دهر و کائنات به اذن خدا بلند !