خبرنگار یک نشریة محلی از من پُرسید: چرا هنر؟ گفتم: چی چرا هنر؟ گفت: چرا هنر؟ آخرش متوجه شدم که این اسم یک ستون در نشریهشان است. نوعی اقتراح در مورد چرایی هنر. شعر زیر، پاسخ منظوم این اقتراح است.
جهان، کتابِ بی سر و تَهی است
که سطر سطر آن
به غیر حرفهای خاک و خونْ گرفته نیست.
حکایت دروغهای این و آن
و کینة فلان
به خاطر فلان دلیل، با فلان.
کجایِ این کتاب، خواندنی است؟
فقط دو صفحهای که عکس دارد و نقوش
و شعرهای بی رتوش
و لحظههای نابِ غیر قابلِ فروش
فقط همین!
در این کتابِ ناروا
اگر نبود رقصِ رنگ
اگر نبود نور و نغمه و نوا؛
کتاب را
درون گنجهای سه قفله میگذاشتم
و جز سکوت
خیال هیچ کار دیگری نداشتم.