جهان شکفتگی لحظه در حوالی اوست
و رودها هیجان های لایزالی اوست
درخت پنجره ای باز می کند در روح
و کوه جمله ای از سورۀ جلالی اوست
نگفت «باش» و جهان شد ؛ که «باش» لازم نیست
که هر چه هست ، همان شعر ارتجالی اوست
به هر چه می نگرم جویبار می بینم
که هر چه دیده ام آیینۀ زلالی اوست
فرود آمده در من ، همین منی که تو شد
منی که فاش بگویم خود خیالی اوست
نماز می برم اکنون به این درختی که
اشارتی به افق های بی مثالی اوست
درخت شعله وری شطح آتشینی گفت:
جهان نتیجۀ آنات اشتعالی اوست
شکست خورده ترین بودم و فرود آمد
که اوج هر که به قدر شکسته بالی اوست