هیچ لبخندی نیست
که به یک ذهـنیت ساده
مسـیرش برسد
پـُشت هر بارانی
مـِه سنگــــینی هست.
::
حتـّا بهارش تازه هم باشد
حتـّا بپـیچـد عطر گلها در مشام عصر فروردین
چیزی نمیکاهد
از شـدّت این جمعـهء غمگین.
::
سیب میخواهد دلش
اما نمیداند
کرم دارد روزگار ما.
::
بوی سیگار میدهد
بوی پیراهن عرق کرده؛
لحظههایی که میرود بی تو.
::
تا تو هستی
شعر گفتن
دست ِ من نیست
تو مرا مینویسی.
::
در خیالم استراحت کن
چیزهای ساده پیدا میشود اینجا...
::
نیستی و بهار هم بی تو
سوء تعبیـر یک زمستان است.
::
میرسی و
ماهیان خسته را
شکل بوسه میکنی.
::
تو بیا
سبزهها را آواز
ماهیان را نـُت موسیقی کن.
::
تُـنگ ماهی
هیچ یادش نیـست
خاطرات ماهیـانش را
نـیز ماهیها
دل به آب تُـنگها هرگز نمیبنـدنـد
زندگی، نوعی فراموشی است.