
خوش پوش و ماه پیکر و زیباست لعنتی
شیرین زبان و ناز و فریباست لعنتی
مویش چو آبشارِ سیاه است ناقلا
چشمش چو برقِ صاعقه گیراست لعنتی
صحبت که نیست نغمۀ شادِ پرنده هاست
صورت که نیست فصل تماشاست لعنتی
نه، این نگاه نه، فوَرانِ حرارت است
این چشم نیست، نرگس شهلاست لعنتی
ابرو نه، این کمانِ صراط است روزِ حشر
قامت نه، این قیامتِ کبراست لعنتی
آن شانه های مرمر و مغرور را ببین!
سنگ سفید معبدِ بوداست لعنتی
چشمان اوست قهوه و لبهای او شِکر
اقلام صادراتیِ کوباست لعنتی!
شد پاره لایۀ اُزن از فرطِ ادّعاش
اصلی ترین مسبّب گرماست لعنتی
تنها نشد ببینمَش و محوِ گوشی است
آن چند لحظه نیز که تنهاست لعنتی