
باز برگشتم و دیدم که نگارم راهی ست
مثل من سایۀ بختِ که به این کوتاهی ست؟
حدسِ رفتن زده بودم... به زبانم نفرین!
این دل آگاهیِ من، آخرِ نا آگاهی ست
کس نفهمید چرا من...؟ مگر آدم قحط است؟
این چه قلابِ کجی شد! مگر آدم، ماهی ست؟
چه نیازی به من اصلاً که خودم محتاجم...؟
چه امیدی به تو وقتی که خیالت واهی ست؟
خوب پیچاندی و سوزاندی و یادِ تو نبود...
قلب من، ساده و چون دفترِ شعرم کاهی ست
لحظه ای فکر نکردی که در این سینۀ تنگ
دل لامصّبِ من جوجۀ کفتر چاهی ست
اشکِ شبنم شدی از چشمِ دلم افتادی
خودپسندی تو و این عاقبتِ خودخواهی ست
ذکر تسبیحِ من این است و گناهش با توست:
" لعنة اللهِ علی هر چه که آبان ماهی ست "