بیا عزیزم بیا که چیزی به گرگ و میش سحر نمانده

09 اردیبهشت 1395 | 596 | 0

این مطلب در تاریخ پنجشنبه, 09 اردیبهشت,1395 در وبلاگ مهدی جهاندار ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

بیا عزیزم بیا که چیزی به گرگ و میش سحر نمانده

بیا عزیزم بیا که راهی به آخر این سفر نمانده

 

همین که می آمدم پر از عاشقانه بودم پر از تغزّل

ببین که اکنون به کوله بارم ترانه ای بیشتر نمانده

 

من و تو لیلا شویم و مجنون من و تو دارا شویم و سارا

در این بیابان در این خیابان اگر کسی رهگذر نمانده

 

فقط نه سهراب بلکه اینجا پیمبران هم در امتحانند

چه پهلوانی سراغ داری که زیر تیغ پدر نمانده

 

در آرزوی خوشی و مستی به بت پرستی رسیدم آخر

کنون کنارم بتی بزرگ است و چاره ای جز تبر نمانده

 

در اوّل این سفر تو بودی، در آخر این سفر تو هستی

بیا و بنشین بگو و بشنو که بی تو حرفی دگر نمانده

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.