
ای نزول شعر در حرای بعثت شبانه ام
ای تو وحی عشق در شب عروج شاعرانه ام
ای تبسمت همیشه راز شادمانی ام، بخند...
تا که پل ببندد از دو گونه، اشک تا به چانه ام
سر پناه خواستی اگر، بیا تویی و چتر من
تکیه گاه خواستی اگر، بیا تویی و شانه ام
هی نگو شما، تو را نمیشود شما صدا کنم
-ای خدا- چه میکشم ببین من از تو؛ نازدانه ام
گُرد آفریدِ یکه تازِ سرزمینِ من تویی
پایکوبِ اسب توست از کرانه تا کرانه ام
عاقبت مرا تو زنده زنده بر صلیب میکشی
باورت نمیشود هنوز؟ این خط این نشانه ام
قلب من که پیشتر شدست -محضری- به اسم تو
صبر کن بیا بگیر، این هم از کلید خانه ام...!
19 اردیبهشتِ 95/ حمیدرضاحامدی