تصور واهی

24 اردیبهشت 1395 | 562 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 24 اردیبهشت,1395 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

رفتی؛ به این خیال، که صاحب عزا شدم

تن پوشِ من سیاه شد، از غصه تا شدم

رفتی؛ به این گمان که از اندوهِ رفتنت

بعد از تو تا همیشه به غم مبتلا شدم

رفتی؛ به این امید که بی دستِ یاری ات

 خوردم زمین و تا به ابد، کلّه پا شدم!

رفتی؛ به این تصورِ واهی که بی تو من

 چون آرزوی داشتنت بر فنـــــا شدم

وقتی کمر به قتلِ من از عمد بسته ای

من هم به عمد ، مثل خودت بی وفا شدم

قلبت چه جای تنگ و شلوغیست من چطور

اصلاً برای مدتی آن گوشه جا شدم...!؟

آن صبرِ مختصر فقط از دستِ عطسه بود

دیدی اگر مقابلِ در ، پا به پا شدم

بودم شبیه راز و به افسون چشم تو

افسوس میخورم که چرا برملا شدم

ای وای بر"ضمیرِ" غریبم، که بر لبت

نامم "تو" بود و باز برایت "شما" شدم 

نسبت به هرعلاقه پس از این شدم ظنین

حتی به عشق ، بد دل و بی اعتنا شدم

با هرغریبه تجربه ای هست، با تو هم

از بختِ بد نبود، اگر آشنا شدم

نابود خواستی بشوم از نبودِ تو

راحت شدم - خلاصه بگویم - رها شدم

1395/2/24

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.