
آنان خدایانِ خورشید، اینان خدای زمین ها "1
امّا ببین ای دل من! آنها کجایند و این ها؟
ای کاش از ما نپرسند بعد از شهیدان چه کردید
آخر چه دارد بگوید انبوهی از نقطه چین ها...؟!
بیهوده ماندیم و ماندیم آسوده رفتند و رفتند "2
این حلقه را وانهادند، آن ارغوانی نگین ها
در این قفس ها اسیریم دیگر چه سان پر بگیریم
وقتی میسر نباشد پروازی از روی مین ها؟
هنگام تقسیم توفیق، منهای ما پر کشیدی
ای ضرب شستت زبانزد در جمع بالا نشین ها
آن شب اگر نسلی ازسُرب می گشت گِرد گلویت
این روزها در طوافند دور سرت حور عین ها
آیینه بودی شکستی دل جز به آیین نبستی
تو دستِ بالای دستی، ای بهتر از بهترین ها "3
"1 برای شهدا و به یاد پدرم
"2 سهیل محمودی
"3 غزلی از سالهای دور