غزلی که برای خودم بسیار عزیز و دوست داشتنی است
نامش را میگذارم:غزل"فطر"
از لابه لای صخره ها، از بین روزن ها
یک روز کشفم کردی از اعماق معدن ها
تا جمع کردی دور هم ذرّات جانم را
یک روح سرگردان شدم در کوی و برزن ها
در کوره های ذوب آهن بارها مُردم
تا زنده شد در قلب من عاشق ترین زن ها
حتی وجودم از طلا هم قیمتی تر شد
چون کاسه های مس که در دست قلمزن ها
من روح سرماخورده ای در بادها بودم
نوشاندی ام، دم کرده ای از برگ لادن ها
چرخاندی ام در باغهای صبح پیدایش
گفتی برایم از زبان حال سوسن ها
بر قامتم زیبا لباسی دوختی ادریس!
پیراهن از آن وقت شد زیبنده ی تن ها
چرخیدی و چرخاندی ام در حجره های شرق
آنگاه چین شد زیور اندام دامن ها
چرخیدی و چرخاندی ام تا اینکه افتادیم
یک گوشه از دنیا تو و یک گوشه من تنها
□
گفتی می آیی با قطار این بار می چرخم
در انتظار دیدنت در راه آهن ها
اعظم سعادتمند / کتاب "بارانِ پس از برف"
آدرس کانال تلگرام:http://goo.gl/zYn05C