این سفر همسفری اهل خطر می خواهد
پاکبازان رها از غم سر می خواهد
سر که سرباز تو شد باز نمی گردد باز
دل که دلداده شود خون جگر می خواهد
دست،بی دست به آیینه اشارت دارد
بال در بال رسیدن به تو پر می خواهد
صولت صبح ،به شمشیر تو بر می خیزد
ظلمات شب مان قرص قمر می خواهد
همرهان در شب میعاد خدا را دیدند
جان در این معرکه از جسم سفر می خواهد
آفتاب از همه سو ،سمت تو بر می گردد
هر زمان وصل ترا جور دگر می خواهد
همسفر با تو به راهی همه خون می آیم
عاشقانه دلم از دوست خبر می خواهد
زینبم همسفرت در سفری تا خورشید
از غمت ساخته ام بال و پری تا خورشید
خبر از روشنی صبح شهادت دارم
خبر از وحدت هفتاد و دو ملت دارم
خبر از مهدی موعود که بر می خیزد
خبر از قامت رعنای امامت دارم
خبر از خیل زیارتگر این خاک شریف
خبر از لحظه زیبای زیارت دارم
خبر از ماتم عظمای جهان در غم ما
خبر از عاشقی و عرض ارادت دارم
خبر از روضه عرش و خبر از نوحه فرش
خبر از تکّیه و مسجد و هیأت دارم
زینبم ،دختر حیدر نوه پیغمبر
معجر مادری و شال سیادت دارم
خبر از عاقبت حرمله و شمر و یزید
زینبم من خبر از روز قیامت دارم
در دل آتش و خون بیرق ما بالا بود
هر چه دیدیم به چشم کرمش زیبا بود
شب آخر شب ساقی شب مخموری بود
شب دیدار گل یاس و گل سوری بود
شب هجران،شب حیران،شب باران،شب قدر
شب شبها!شب مشتاقی و مهجوری بود
شب ”طه”،شب ”یاسین”،شب قرآن حکیم
شب ”اسرا”شب ”فرقان”شب پر ”نور” ی بود
شب هفتاد و دو انجم،شب هفتاد و دو ماه
در پس خوشه پروین می انگوری بود
شب فردا همه مهمان رسول الله اند
سهم شان وصل شد و قسمت ما دوری بود
هر چه دیدند خدا بود و خدا بود و خدا
هر چه دیدیم تجلای سلحشوری بود
کیست تا شرح دهد عمق غم خواهر را
غرق خاکستر و خون کرده غمش معجر را
ای سبکبار که از جان و جهان می گذری
لحظه ای ”مهلا” اخی تا که به رویت نظری....
مرغ جانم به وداع تو به پرواز آمد
کاش می شد که خداحافظی مختصری...
بوسه آخر مادر به گلوگاهت را
به نیابت زده ام مثل دعای سفری
ای به قربان نگاهت که به قربانگاه است
ای فدای تو که بی سر هم از آفاق سری
داغ یاران و غم اهل حرم با من و توست
چه بگویم که چه کردند خودت با خبری
کوفه و شام دگرباره به پا خواهد خاست
که مرا تیغ زبان است و نیام پدری
خواهرم ،تشنه دیدار تو حتی در رزم
زینبم همره و غمخوار تو حتی در رزم
می روی رزم و دلم با تو به راز است هنوز
تیر بردار که این قصه دراز است هنوز
آسمان بار امانت به من از دست تو داد
راه معراج به چشمان تو باز است هنوز
می روی رزم و زمان تنگ تر از دیدار است
دلم از دور پر از راز و نیاز است هنوز
وقت تنگ است ولی عزم تیمم داری
در دلت شور دعا،شوق نماز است هنوز
صوت قد قامت تو در دل صحرا گل داد
نی نوای تو پر از بانگ حجاز است هنوز
می بری با خودت اینبار علی اصغر را
یک جهان دلنگران گل ناز است هنوز
عمه ام عمه و دلواپس گلهای تو ام
زینبم،آینه دار دل تنهای تو ام
عمه ام شاهد گلهای شناور در خون
عمه ی این گل شش ماهه ی پرپر در خون
عمه ام وای و درین دشت بلا می سوزم
در غم خم شدن قامت اکبر در خون
زینبم مویه کنان می روم و می آیم
بین این قافله با چادر مادر در خون
زینبم ،دختر حیدر،به پدر خواهم گفت
از غم دیدن حلق تو و خنجر در خون
شرح این واقعه با واژه بسی دشوار است:
اهل بیت حرم امن پیمبر،در خون
واژه از شرم درین قافیه جان خواهد داد
نعل اسبان و تن بی سر سرور در خون
هر چه را دیده ام از روز عزا خواهم گفت
یک به یک بعد محرم همه را خواهم گفت
روز غم، روز عطش،روز عزا: عاشورا
روز گریان شدن عرش خدا :عاشورا
روز پرپر زدن خیل ملایک در خون
روز نالان شدم ارض و سما عاشورا
هر زمینی ست همان کرب بلا با عشقت
نام هر روز به تقویم ولا :عاشورا
خواهر از هر جهتی روی تو را می بیند
شده تکثیر در این آینه ها عاشورا
جاودان است غمت !جان جهان است غمت!
زخم خونین مرا مهر شفا عاشورا
از کجا آمده این شور حسینی در دل
به کجا می برد این نوحه مرا عاشورا؟
زینبم زینب و اندوه جهان بر دوشم
کوه اندوهم وفریاد اگر خاموشم
آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را
ماه دیدست در آیینه تو رویش را
تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت
گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را
لاله با یاد تو از جام تهی می نوشد
چشم نرگس به تو مدیون شده سوسویش را
آسمان مشک به دندان مهی خواهد داد
که زمین پل زده بر علقمه بازویش را
خنجر و حنجره سرخ تو...وا فریادا
آه ای خاک به عالم برسان بویش را
ماه در کاسه خون...خون خدا در صحرا
آسمان آمده تا بوسه زند مویش را
از دل اهل حرم همهمه برخاست حسین!
آتش از خیمه گه فاطمه برخاست حسین!
شعله در خیمه ی دلسوختگان افتاده
آتش داغ عظیم تو به جان افتاده
باغبان بی کفن افتاده تماشاگر گل
از غمش ولوله در باغ جنان افتاده
این چه شوریست که می جوشد و می جوشاند
این چه شوقیست که در جان جهان افتاده
کیست از ناقه به زیر آمده خون می گرید؟
کوه صبرست و ازین بار گران افتاده
حسبی اللهنوشته است بر انگشتری اش
این نگینی که به دست دگران افتاده
وا حسیناه !ببین از نفحات نفست
روضه خوان مست شده،مرثیه خوان افتاده
زینبم زینب و دلداده راه تو حسین
ما اسیریم، اسیران نگاه تو حسین
شام ای شام مگر وقت عزاداری نیست؟
دین ندارید؟!در آیین شما یاری نیست؟
شام ای شام چه دلگیر و سیاهی آخر
رسم تو کوفه صفت،رسم وفاداری نیست؟
نه چراغی،نه اجاقی ،نه سلامی حتی!
مگر این شام غریبان شب بیداری نیست؟!
تشت زر می دهی و رأس پدر؟ رحم تو کو؟
بهر دلخون شدگان این ره دلداری نیست
شام ای شام کفن برتن ماهم کردی
علت مرگ گل یاس که بیماری نیست
آه غساله مپرس از اثر آبله ها
خار در پای گلم رفته و غمخواری نیست
یا رقیه به پدر از غم جانکاه بگو
شکوه از شام کن از خستگی راه بگو
از حلب تا به حما شرح پریشانی بود
آسمان مرثیه گو،مرثیه بارانی بود
سر ”به هر منزل ازین راه که بر می آمد”
قصه ی قافله ی دلشده طولانی بود
راهبی راز دل از آن لب خونین پرسید
پس از آن ذکر شبش آیه ی قرآنی بود
قطره خونی که از آن سر به دل سنگ افتاد
”مشهدالنقطه”شد و مست غزلخوانی بود
رد خاکستر و خون،همسر خولی حیران
راز رخشان تنورش سر نورانی بود
خطبه می خواندم و ”سر ”نیک شهادت می داد
بهترین خطبه همان جمله طوفانی بود:
هرچه دیدم همه زیباست،خدا می داند
شرح این واقعه را کرب وبلا می داند
نغمه ی عشق تو در جان زمین می ماند
نام زیبای تو بر عرش برین می ماند
به شهادت زده ای با لب خونین لبخند
غم بی سر شدنت نیست ،که دین می ماند
عشق می جوشد و این پرچم خونین بالاست
عشق می جوشد و راهت به یقین می ماند
دست عباس اگر رفت علم پابرجاست
رفته انگشتر اگر،مهر نگین می ماند
”کیست یاری کند ” این قافله را بعد از من
گوش تاریخ بر این صوت حزین می ماند
عشق نام دگر توست حسین ابن علی
قل هوالله و هو العشق،همین می ماند
شرح این واقعه از وسع قلم بیرون است
چه بگویم که دلم از غم عشقت خون است
نغمه مستشارنظامی
- [ دکتر علیرضا قزوه ] *تنها اسیر چشم تو هستیم یک نگاه