چون لباس مشکی ام،پیراهنی می خواستند...

14 مهر 1395 | 384 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 14 مهر,1395 در وبلاگ اعظم سعادتمند ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

 

غزلی از محرم های کودکی ام....

با عشق و احترام به روضه های خالصانۀ زنده یاد"کوثری"

می وزد از ضبط صوت کودکی های "پری"
های های سنج و طبل و روضه های "کوثری"
چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی می زد به جانم نوحه های آذری
مثل پرچم های بی تاب عزا در رقص بود
طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری
چون لباس مشکی ام،پیراهنی می خواستند
از منِ مادر،عروسکهای پیراهن_زری
خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت
غرق خاک کفش های سینه زن ها، پا دری
پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا
نوحه ای می خواند ابری با زبان مادری
باز می گشتند قزغان های نذری،رو سفید
پیش از آغاز محرم از دکان مسگری
می دود حسّ لذیذی در دلم از آن زمان
تا برای خانۀ همسایه نذری می بری...
باد می آید ولی این برگ های سرخ و زرد
می وزد از ضبط صوت کودکی های پری

 

اعظم سعادتمند/مهر ماه 1395/محرم1438

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.