بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
"جلال الدین محمد"
زلفی گشا که جان پریشانم آرزوست
پلکی بزن، تلاطم طوفانم آرزوست
چشمی بخند، خندۀ مستانم آرزوست
" بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست"
پُر شد فضای پر زدن عالمی ز ابر
لب های تشنه را نرسد شبنمی ز ابر
مهتاب سوخت نیمه شبی در ستیز ابر
"ای آفتاب حسن، برون آ دمی ز ابر
کان چهرۀ مشعشع تابانم آرزوست"
آهی به سینه دارم و اشکی به دامنم
چشمی به دوردست بیابان می افکنم
چاهی به عمق درد دل خویش می کنم
"یعقوب وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست"
کنج قفس عقابِ رها حبس می شود
خورشید، پشت پنجره ها حبس می شود
در کوچه ها نسیم صبا حبس می شود
"والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست"
از جادۀ بدون مسافر دلم گرفت
از خواب مرغ های مهاجر دلم گرفت
از طعنه های غایب و حاضر دلم گرفت
"زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست"
انسان هَمو که تشنه نشسته کنار نهر
انسان همو که کاسه اش آغشته شد به زهر
انسان همو که رفت و نهان شد ز چشم دهر
"دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
در بارگاه پادشه و خانۀ گدا
در بین آشنا و میان غریبه ها
از هرکجا که فکر کنی تا به ناکجا
"گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست"
تنگ غروب بود که آمد سر قرار
چیزی میان آیۀ وَالیل و وَالنّهار
زیبا و باشکوه و دلارام و با وقار
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست"