رفتن جاده، دست خودش نیست
مُردهای را
بی تو روی زمین میکشانند
●
کسی شبیهتر از من نیست
به سنگهای سه پیچ
مگر تو باعث باران خاطرم باشی
و خاک را بتکانی
ازین دریچه که هیچ...
●
کاش
دل برای جا گذاشتن نداشتم
خالیِ مهیبِ بی مروّتی است
●
ما غایبیم و
یار، حضورش همیشگی است
ما نیستیم و هست
ایکاش میرسید که پیدایمان کند
●
بیشتر بهتر باش
نیشتر کمتر ازین
فصل پاییز به تنهایی من میآید
تو به زیبایی خود دست نزن
●
چه حالی ندارم
در این روز و شبهای بی تو
●
اندوه ابر
وقتی که ناگهان
گم کرده راه خانه دریا را
در قاب هیچ پنجرهای جا نمیشود
●
سبک میشود از مصیبت
یکی سر به چاه بیابان
یکی بر سر چارراه خیابان
●
گیج ناباوری رفتنت ام
مثل آن لحظه چپ کردنِ راننده خواب آلوده
●
از خراش خنجر تو، روی قلب
جز دو حرف خسته، هیچ چیز دیگری...
زخمه نیست عشق
زخم بی غرامت است
●
آمدند
تا نماز یادمان دهند
وا شدیم
از همان خدای ساده قدیم هم
●
برق رفته است
خانه با هزار شمع
مثل سنگ قبر مردگان
بیشتر سیاهیاش به چشم میخورَد
هم مگر تو پلک را...
●
له و لَوَرده
به هم ریخته
کم آورده
نیازمند بهارند آرزوهایم
●
از خنجری که قلب صنوبر را
پاییز کرده است؛
هرگز امید سبز نوشتن چه میبری؟