اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی شکسته باش
"حسن دلبری"
هان ای کبوتر اهل کجایی شکسته باش
با بال های خسته می آیی شکسته باش
حالا که آمدی و رهایی شکسته باش
"اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی شکسته باش"
نقّاره می زنند ملائک برای او
پیچیده است بوی اذان در هوای او
پژواک عشق شد همه صحن و سرای او
"در کوهسار گنبد و گلدسته های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش"
پشت تمام پنجره ها و اتاق ها
مردم همه نشسته پر از اشتیاق ها
چشم انتظار ناب ترین اتفاق ها
"وقتی به گریه می گذری در رواق ها
سهم تمام آینه هایی شکسته باش"
چشمت به نور روزنه ای سیر می کند
جانت در اوج مأذنه ای سیر می کند
دل در شکوه و هیمنه ای سیر می کند
"هر پاره ات در آینه ای سیر می کند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش"
قفل کسی شکسته شد این قفل، بغض کیست
آنگونه ای که پنجره فولاد هم گریست
ای دل تو هم ز کار فروریختن مَایست
"اینجا درستی همگان در شکستگی است
تا از شکستگی به در آیی شکسته باش"
هر گوشه ای که چشم می اندازی آیتی است
هر جا صدا به گوش می آید روایتی است
این آستان چه گسترۀ بی نهایتی است
"در انحنای روشن ایوان کنایتی است
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش"
هان ای کبوتر اهل کجایی؟ مُردّدی
چرخی بزن به گِرد مناری و گنبدی
گر عاشق امام شدی اهل مشهدی
"آنجا شکستی و طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش"