دو غزل

۰۶ اسفند ۱۳۹۵ | ۴۲۴ | ۰

این مطلب در تاریخ جمعه, ۰۶ اسفند,۱۳۹۵ در وبلاگ علیرضا فولادی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

سلام دوستان.

 

سلام همیشگی خدمت تک تک شما.

 

مدتهاست که اینجا کمتر می‌نویسم و اگر در کنار کارهای پژوهشی، فرصتی باشد، در برخی

 

گروههای شعری تلگرام فعالیت می‌کنم.

 

اما ارزش بلاگفا برای حفظ نوشته‌ها همچنان برقرار قبلی باقی است.

 

واقعا دلتنگ این فضای تاریخی و خاطراتش شده‌ام.

 

برای رفع دلتنگی و عرض ادب خدمت شما دو غزل تقدیم می‌کنم و دیگر هیچ:

 

غزل 1

مثل باریدن یک ابر که در پاییزان

 

اشک می‌ریزم، از غربت خود آویزان

 

بد رقم روزی هرروزه‌ی من تنهایی‌ست

 

صبحدم بر سر تنهایی قبلی ریزان

 

زندگی شادی یک جشن تولد بود و

 

حس گلبرگ تری دارم از این گلبیزان

 

آن که از مزرعه‌داران فراوانی بود

 

یک مترسک شد، در خالی این جالیزان

 

قال موزون چه صفا دارد اگر بد باشیم

 

خوب من! وای به حالی که نباشد میزان

 

خار و خس با گل بی خار خسیها کرذند

 

بارالها تو ببخشای بر این ناچیزان

 

آخرین منزل امواج بجز دریا نیست

 

هرچه بر صخره جهان‌اند و به ساحل خیزان

 

غزل 2

 

حالا بیا صحبت کنیم! اصلا چرا جنگ؟

 

با دیگران حق داشتی، با من چرا جنگ؟

 

من جان جان بودم، ولی جان هم نگفتی

 

با جان که خونها ریختی، با تن چرا جنگ؟

 

دنیای وحشتناک مردان مال جنگ است

 

دیگر تو بس کن! زن بمان! ای زن چرا جنگ؟

 

یا عشق بهتر می توان ماندن، چرا صلح؟

 

با صلح بهتر می‌توان مردن، چرا جنگ؟

 

شمعی برافروزیم و نوری برفروزیم

 

گیریم دنیا تیره یا روشن، چرا جنگ؟

 

@

 

امروز جانم را گرفتی، تن چه قابل؟

 

امشب شهیدت می‌شوم، اصلا بیا جنگ!

 

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۵ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.