دوستی دوش مرا با غم و دردخبر از سیل و خرابی آورد
که:« شده سیلِ بلا ماتمخیز
ماتم آورده در ایران عزیز
با خودش چند نفر را برده
بس خرابی که به بار آورده
آب این ره ز طبیعت تن زد
آمد آتش به دل میهن زد
در دل از سیل بسی غم دارم
بر رُخم سیلِ دمادم دارم
آسمان بیخبر و ناخوانده
رودها بر سر ما بارانده!
در فلک نیست غمِ آببها
نه عجب هی بکنند آب رها!
ز فلک وا شده شیرِ فلکه
شده این سیلِ سریعالحرکه
یا مگر مخزن آبش ترکید
کاینچنین کار به سیلاب کشید»
گفتمش:«لطف کن ای یارِ نکو
اندرین باب مرا بیش بگو
از مدیریّت بحران چه خبر؟
از عملکرد مدیران چه خبر؟»
گفت:«ای دوست نده گیرِ سهپیچ!»
گفتمش:«یعنی....»گفت:«آری،هیچ!
بَد نه تنها ز برِ سیل آمد
بلکه از غفلتِ این خیلآمد
باز هم غفلت و بیتدبیری
باز هم صحبتِ غافلگیری
سُفته دُر شاعر پرمایه و چُست
بلکه آن گوهریِ کارْ دُرست:
«عاشقان گر همه را آب بَرد
خوبرویان همه را خواب بَرد!»1
غفلت از سیل،روندِ جاری
آه از این مایه ندانمکاری!
1- از ایرج میرزا