بهار آمده تا مِی خوری، نبید خوری

30 اسفند 1395 | 315 | 0

این مطلب در تاریخ دوشنبه, 30 اسفند,1395 در وبلاگ اعظم سعادتمند ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

غزلی از میان خط خطی های دفترم
از میان درخت ها و گنجشک هایی که عادت به کشیدنشان دارم
.
.
چقدر غصۀ کفش و لباس عید، خوری
بهار آمده تا مِی خوری، نبید خوری
رها شو ای دل من! از تعلقات،چقدر
غم کسی که از این خانه دل برید، خوری
بس است فلسفه،زانو بزن! تلمّذ کن!
بخواه کاسه ای از شطح بایزید خوری
به قصد رقص برون آی و عزم میهنه کن
مگر که چرخ به آواز بوسعید خوری
در آ  به حجرۀ عطار و عشق را بو کن
مگر که شربتی از دست آن شهید خوری
به قصد عارف رومی در آ ، به قونیه شو
که بر ،به نوری از آن شمس نا پدید خوری
شراب میخور و اندوه نان مخور، روزی
ز دست آنکه تو را یک شب آفرید خوری
#اعظم_سعادتمند
پ ن:عیدتان مبارک دوستان!
بهارتان سرشار از حال خوب
@AzamSaadatmsnd

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.