با خبر باش که رنگ سفرش آبی بود
دور تا دور سرش دسته مرغابی بود
خنده اش مثل پری، خاطره اش شور انگیز
حس و حالش عطشی در تب بی تابی بود
داشت می رفت ولی دل نگران مادر
شب به حسرت نگران، خسته بی خوابی بود
داشت می رفت ولی روح رفیعش خسته
داشت می رفت ولی باز به ما وابسته
داشت می رفت ولی رنگ صدایش جان داشت
حس و حالی که فقط خاصیت باران داشت
حس و حالی که غم غربت ما می فهمد
حس و حالی که فقط تربت ما می فهمد
می روم خسته و مجروح کنار پدرم
می روم گریه کنم پای مزار پدرم
می روم تا بسپارم پسرش را به پدر
می روم گریه کنم باز کنارمادر
مادری که نگران، مادر غمدیده من
مادر ساده من، مادر فهمیده من
مادرمن نفست خسته اندوه مباد
لرزه بر قامت این قامت بشکوه مباد
آمدم تا غم تو پر کند این سینه داغ
تا که خاموش نگردد نفس گرم چراغ
آمدم بار دگر سنگ صبورم باشی
مایه عزت من، فخر و غرورم باشی
گرچه رفته است ولی خاطره اش دایم باد
تا ابد خانه ما پر شده از یاد جوا