اختیاریست بهظاهر که در آن مجبوریمثل یک نقطه که در دایرهاش محصوری
عشق دست من و تو نیست، بخواهی یا نه
خسته پنجه این حادثه پرزوری
دوری و دوستی آیین صمیمیّت نیست
تو از این نکته اگر بیخبری معذوری
نگران اینهمه از فاصله در عشق مباش
هرچه نزدیک شوی باز هم از او دوری
عشق یعنی که در آغوش وصالش حتّی
باز احساس کنی تشنهلبی مهجوری
ناگزیریم از این عشق و جهان تاریک است
آه از ظلمت این فاصلههای نوری!