من شاعرم این وحی را یارب! رها کن
این راز را در خوابِ یوسف برملا کن
نزدیک شو -آئینۀ من!- سایه ام باش
دورم از این اوهامِ مالیخولیا کن...
ترس از من و تورِ نگاهم داری، اما
چشمان من دریاست ماهی جان! شنا کن
تیغِ کجِ اعراب و شمشیرِ شهاب است
با ابروانِ "موجی ات" رحمی به ما کن
چشمی تو یا چنگیز؟ بی انصافِ خونریز!
قدری به حال کشتگانت اعتنا کن
ای حکم تیرِ چشمهایت ضدّ شورش
در جنبش آزادِ قلبم "کودتا" کن
شهر شلوغم زیر گامِ ارتش توست
سرکوب کن شلیک کن آتش بپا کن
کِی اغتشاشات دلم میگیرد آرام؟!
این نهضتی سرخ است تجدید قوا کن
محشر بپا کرده ست باران در خیابان
الان قیامت میشود شال و قبا کن...!
ای شعرِ چادرمشکی ات سبک عراقی
کم در غزل همپای "حافظ" ادعا کن
استاد ، استاد از لبِ خُشکت نیفتاد...
استاد، مولاناست... نامم را صدا کن!
یک امشب ای غم بگذر از من، عشق اینجاست
من پیش مهمان آبرو دارم، حیا کن...
95/9/30
حمیدرضا حامدی