حالا که نیستی...

23 اردیبهشت 1396 | 305 | 0

این مطلب در تاریخ شنبه, 23 اردیبهشت,1396 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

درآتش است قلبم ازاین غم که نیستی
روحم عزا گرفته و ماتم که نیستی
مهلت ندادی از تو خداحافظی کنم
درفکر غصه خوردنِ من هم که نیستی
دل بی تو مثل خانه به هم ریخت، باخبر
از این اتاقِ درهم و برهم که نیستی
افشای سِر چگونه کنم؟ رازدار کو؟
اقرارِ من چه فایده؟ مَحرم که نیستی
لاجرعه -بی ملاحظه- سرمیکشم تورا
تلخی شبیه قهر، ولی سَم که نیستی
پروای راهبانه ات ازعاشقی چه بود؟
لیلای عشق و وسوسه! مریم که نیستی
پرهیز و عار، آینه کِی دارد از غبار؟
دل صاف کن، از آینه ها کم که نیستی
با برگِ خاک خورده بیامیزد آشکار
بهتر تو از زلالیِ شبنم که نیستی
زیبایی ات زبانزد اگر شد به خود نناز
بس کن افاده، خوشگلِ عالَم که نیستی
آن سیبِ نیم خورده دلم بود و ساکتی
حوّایی ای مجسمه! "آدم" که نیستی
بودی فرشتۀ من و بودی بهشتِ من
حالا که نیستی، به جهنم که نیستی!

95/3/20

ح.حامدی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

نویسندگان