مو های فرفری اش در زیر نور خورشید
همچو الماسی زیبا برای خود درخشید
شانه ای زد بروی گیسوانش چه آرام
باد تبسمی زد، درخت یک کم خندید
موهای او نارنجی شاید هم زرد بودند
بعضی ها خشک خشک و بعضی ها سبز بودند
رنگین کمانی حاصل از پیش هم نشستن
گنجشک ها در پی یافتن رمز بودند
مو های او چه زیبا دست از سرش جدا کرد
آن شاخه کودکش را در دست باد رها کرد
رقصید در هوا و با شاخه ها وداع کرد
جنگلی را او غرق صدای گریه ها کرد
کنار خواهرانش به خواب ناز فرو رفت
گریست و نگاهش به سمت دست مادر
درون مشت سکوت جاده آرام فرو رفت
بشکست بلور مشتش، پا برهنه رهگذر
پا را گذاشت به روی صورت طفل کوچک
آواز خش خشی را سر داده بود کودک
پرید روی برگ ها، خوشش آمد رهگذر
جنگل پره از شادی، برگ شده شاپرک