وقتی که در شَهرت کسی چشم انتظارت نیست؛
دیگر دلت دلواپس شهر و دیارت نیست!
از روی ناکامی به هر در میزنی، چیزی
آرامبخش لحظه های بیقرارت نیست!
حس میکنی نسبت به «او» یکچیز کم داری!
وقتی دچارش هستی اما او دچارت نیست!
حس میکنی دار و ندارت رفته از دستت،
اما کسی دلواپس دار و ندارت نیست!
یک دوست میگوید: «بر اعصابت مسلط باش»!
-وقتی که حتی گریه ات در اختیارت نیست!-
آن «مرد محکم»، «آدم سابق» نخواهی شد!
در هیچجا دیگر نشان از اعتبارت نیست!
من «فوت و فن عشق ورزی» را بلد هستم!
اما کسی دنبال کسب این مهارت نیست!
خود را به کار دیگری سرگرم خواهی کرد
با آنکه اصلا از اساس این کار، کارت نیست!
مثل «سگ پاسوخته» یا «مرغ سرکنده»
مزد تقلای تو چیزی جز خسارت نیست!
من سالیان سال دل دزدیده ام، اما-
چندی ست این چنگیزخان در فکر غارت نیست!
با چشمخود، یک ماه بعد از مرگ میبینی؛
جز یک گل خشکیده چیزی بر مزارت نیست!
فرقی ندارد اینکه در آغوش کی باشی !!! ؛
وقتی «کسی که دوستش داری» کنارت نیست...
..
.
.
.
.
.
اصغر عظیمی مهر
بامداد چهارشنبه24 آذر 95
کرمانشاه
..
سروده های عظیمی مهر
https://telegram.me/azimimehr