امشب بعد از افطار ,فشارش زد بالا. مادرم , تمام هستی من است .التماس دعا
این سه بیت را در حال و هوایی که داشتم برایش نوشتم :
چون کودکی دلشوره دارم من , امشب بخوان این قصه را ازسر
بگذار تا بر من ببارد باز باران پشت خانه ی هاجر
حرف تو را هرگز نمیفهمد , درد تو را هرگز نمیداند
قرصی که از زیر زبان تو هی حرف بیرون میکشد مادر
دلشوره های چند دریا را در جان خود داری که اینگونه
امروز هم از روزهای پیش قدری فشارت رفته بالاتر
....
ادامه خواهم داد