مادر

۱۸ تیر ۱۳۹۳ | ۲۶۵ | ۰

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, ۱۸ تیر,۱۳۹۳ در وبلاگ عالیه مهرابی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

امشب بعد از افطار ,فشارش زد بالا. مادرم , تمام هستی من است .التماس دعا

این سه بیت را در حال و هوایی که داشتم برایش نوشتم :

 

چون کودکی دلشوره دارم من , امشب بخوان این قصه را ازسر 

بگذار تا بر من ببارد باز باران پشت خانه ی هاجر 

حرف تو را هرگز نمیفهمد , درد تو را هرگز نمیداند 

قرصی که از زیر زبان تو هی حرف بیرون میکشد مادر 

دلشوره های چند دریا را در جان خود داری که اینگونه

امروز هم از روزهای پیش قدری فشارت رفته بالاتر 

....

ادامه خواهم داد 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.