جشن‌نامه هفتمین سالروز تولد سه‌گانی/7

۰۹ خرداد ۱۳۹۶ | ۳۶۲ | ۰

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, ۰۹ خرداد,۱۳۹۶ در وبلاگ علیرضا فولادی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

نقد و نظر

 

 

نگاهی به سه‌گانی‌های امیر باقری

حمید زارعی مرودشت

سه‌گانی قالبی نو ظهور در ادبیاتِ فارسی ست که ریشه‌های کهن‌الگویی محکمی دارد. از معرفی این قالب برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام خودداری و به این حد کفایت می‌کنم که سه‌گانی با توجه به سرعتِ زندگیِ امروز و مینی‌مال‌پسندیِ انسانِ امروزی قالبی بسیار قابل توجه است. اما این قالب هم مانندِ هر قالبِ دیگری می‌تواند پذیرای اشعاری ناب باشد و برعکس.

لازم است در ابتدا بگویم بنده با سه‌گانی های امیرِ باقری چه طور آشنا شدم. من عضوِ یک گروهِ واتساپی بودم که فضای گروه شوخی و نقیضه‌نویسی و پارودی‌سرایی بود. در این گروه، مدتی تعدادی از سه‌گانی‌های آقای باقری را می‌گذاشتند و بر آن نقیضه‌هایی جالب و خنده‌دار می‌نوشتند و من جذب شدم که ببینم آقای باقری کیست؟ کمی جست و جو کردم و با این سه‌گانی‌ مواجه شدم

 

جیرجیرک می‌سرود

دورِ او هم با سکوت

تار می‌زد عنکبوت

 

حقیقتا لذت بردم. زیباییِ این سه‌گانی‌ من را جلب کرد و در ادامه پیگیر کارهای امیرِ باقری شدم و بیشتر دنبالِ این سوال بودم که چرا با این کارهای خوبی که آقای باقری دارند، در بعضی مجامع موردِ تمسخر و نقیضه و پارودی نویسی واقع می‌شوند؟ ادامه‌ی این نوشتار، بیشتر پاسخگوی این پرسش خواهد بود. برای شروع باید به طبقه‌بندیِ سه‌گانی‌های امیرِ باقری بپردازم. از نظرِ من سه‌گانی‌های آقای باقری به سه دسته تقسیم می‌شوند که هر کدام زیر مجموعه‌هایی دارند:

دسته‌ی اول:

 

سه‌گانی‌هایی با موضوعاتِ فلسفی و نگاه‌هایی فراتر از زمان و مکانی خاص.

دسته‌ی دوم:

سه‌گانی‌هایی که با رویکردهایی اجتماعی و برای زمانه‌ی خودِ شاعر سروده شده‌اند.

دسته‌ی سوم:

سه‌گانی‌هایی با موضوعِ  اتفاقاتِ روزمره‌ی معمول که در راسِ اخبار قرار می‌گیرند و من نامِ این دست آثار را از هر شاعری که باشد، «ادبیاتِ مجازی» گذاشته‌ام، چون با تحریکاتِ دنیای مجازی، شبهِ ادبیات‌هایی خلق می‌شوند که ادبیاتِ حقیقی و از اصالتِ کافی برخوردار نیستند.

در ادامه هر کدام از این دسته‌ها را با ذکرِ نمونه معرفی می‌کنم تا به نتیجه‌ی مورد نظر برسم:

دسته‌ی اول:

سه‌گانی‌هایی با موضوعاتِ فلسفی و نگاه‌هایی فراتر از زمان و مکانی خاص

ادبیاتِ اصیل، به نظرِ من، میراثی بشری‌ست که در طولِ تاریخ از تازگی و اثرگذاری‌اش کاسته نمی‌شود.

این نوع از ادبیات، خواه ناخواه به مسائلی می‌پردازد که برای بشر همیشگی و همواره دغدغه هستند. مسائلی مانندِ مرگ، زندگی، چیستیِ بشر، چیستیِ کائنات و مسائلی از این دست که هرقدر هم انسان از عمرش بگذرد، درگیری‌اش با آنها کم نخواهد شد.

امیرِ باقری از این دست آثار کم ندارد. برای نمونه:

 

از تبار یک درختِ خوب باش!

یا بساز، یا بسوز!

چوب باش!

 

در این سه‌گانی، شاعر فلسفه‌ی حیات را از نگاهِ خودش بیان می‌کند. انسان اگر به طبیعت نگاه کند خواهد دید که هرچیزی در طبیعت، به کاری می‌آید و هیچ چیز بیهوده نیست. می‌توان گفت امیرِ باقری در این سه‌گانی معتقد است انسان اگر مانندِ چوب، یا بسوزد و گرمایی ایجاد کند یا چیزی بسازد و خیری برساند، زندگی‌اش مانندِ یک درخت مفید و معنادار خواهد بود.

اما سه‌گانی‌های باقری، معمولا به همین بیانِ ساده‌، ختم نمی‌شود. در ادبیات، علاوه بر گفتنِ حرفی که زاویه‌ای جدید را به روی ما می‌گشاید، بیانِ چگونگیِ آن حرف هم مهم است. می‌گویند: ادبیات، هنرِ چه گفتن نیست، بلکه هنرِ چگونه گفتن است. چگونه گفتن در ادبیات، راههای بسیاری دارد که یکی کشفِ ارتباطاتِ زبانی‌ست. باقری معمولا در سه‌گانی‌هایش، از ارتباطاتِ زبانی غافل نبوده و همواره در آثارش ارتباطاتِ زبانیِ خوبی پیدا می‌کنیم. در همان سه‌گانیِ موردِ بحث، در کلمات «سوختن و ساختن» ارتباطی ظریف با زندگی نهفته است. زندگی در نهایت، حاوی رنج و شادیِ توام است و حتی گاهی فلاسفه شادی را صِرفِ دوری از رنج دانسته‌اند. در این سه‌گانی، باقری بسیار ظریف از دو اصطلاحِ «بسوز و بساز» کار کشیده و مخاطب را با نگاهی تازه به این این دو اصطلاح مواجه می‌کند و در این بین جهان‌بینیِ خودش را در قالبِ این بازیِ زبانی بیان می‌دارد. یا در آن سه‌گانیِ زیبا که مرا شیفته‌ی خودش کرد:

 

جیرجیرک می‌سرود

دورِ او هم با سکوت

تار می‌زد عنکبوت

 

ایجاز و عمقی در حدِ یک هایکو و ظرافتِ ادبیِ بسیار زیادی در حدِ آثارِ خوبِ زبان فارسی را توامان دارد. ابتدا به محتوای این سه‌گانی می‌پردازم و بعد به ارتباطاتِ زبانی‌اش. در این سه گانیِ موجز و دلنشین، با نگاهی بسیار جزئی‌نگر به مقوله‌ی مرگ و زندگی مواجهیم. جیرجیرکی که در حالِ خواندنِ سرودِ خودش است، نمودی از انسان است که در حالِ زندگی‌ست و غافل از عنکبوتِ مرگ که اطرافش در حالِ تارتنیدن است، لحظه لحظه به مرگ نزدیک می‌شود. غفلتِ جیرجیرک در این سه‌گانی، به زیباییِ هرچه تمام‌تر، غفلتِ آدمی از مرگ را در خود منعکس می‌کند و با نگاهی از بیرون، به مخاطب نشان می‌دهد که در چه موقعیتِ نزدیک به مرگی قرار دارد. از منظرِ زبانی و ارتباطاتِ کلامی، بینِ سکوت و تار زدن و سرود خواندن ارتباطی کاملا ادبی برقرار است که آرایه‌ی ایهامِ تناسب را که از تکامل یافته‌ترین آرایه‌های ادبیاتِ فارسی‌ست، در خود دارد. تار تنیدنِ عنکبوت، در کنارِ سرود خواندنِ جیرجیرک، یادآورِ تار زدن است و سازِ تار که همراهِ دیرینِ آواز بوده است، در این سه‌گانی، بدونِ این که حضور داشته باشد، سرخوشیِ عنکبوت را از شکارِ پیشِ رو نشان می‌دهد. عنکبوتی که در سکوت تار می‌زند، کاملا چهره‌ای شیاد و زیرک دارد که از غفلتِ جیرجیرک استفاده کرده و در حالِ شکارِ اوست. چهره‌ی دوگانه‌ی این سه‌گانی، که در ابتدا تصویری شاد از سرود خواندنِ جیرجیرک و تار زدنِ عنکبوت ارائه می‌دهد و در لایه‌ی زیرین، چهره‌ی واقعیِ عنکبوت را رو می‌کند، مخاطب را به کشفی ادبی نائل می‌آورَد که این سه خطِ موزون و مقفا را از یک شعرِ ساده‌ی زیبا یا از یک کلامِ عمیق فراتر برده و هم شعری زیبا ارائه داده است و هم حرفی عمیق برای گفتن دارد و ترکیبِ این دو سطح از ادبیت و اندیشه، تشکیلِ یک سه‌گانیِ شاهکار و اندیشه‌مند را داده است که نشان از پتانسیل‌های این قالب در بیانِ اندیشه و شعر دارد. در این بخش برای مثالِ آخر یک سه‌گانیِ دیگر را می‌آورم:

 

مرگ، پایان غم انگیزی نیست؛

راز این فلسفه را می دانند؛

همه‌ی جمجمه‌ها خندانند.

 

جمجمه‌ی انسان، به دلیلِ ردیفِ دندان‌هایش ظاهری خندان دارد و باقری با کشفِ این لبخند، چهره‌ای تازه به مرگ داده است.

 

دسته‌ی دوم:

سه‌گانی‌هایی که با رویکردهایی اجتماعی و برای زمانه‌ی خودِ شاعر سروده شده‌اند

 

امیرِ باقری را می‌توان شاعری دانست که از مسائلِ اجتماعی نه تنها غافل نیست، که ظاهرا رسالتِ شعر را پرداختن به این موضوعات می‌داند. دلیلِ این ادعای من آن که در آثاری که از او خوانده‌ام، با این دست آثار، بیشتر از دیگر بخشها مواجه شده‌ام. خودِ من بشخصه، دسته‌ی اولِ سه‌گانی‌های او را که در بحثِ قبل مطرح کردم، بیشتر می‌پسندم و نظرم این است که ماندگاریِ یک شاعر در گروِ آن دست کارهای فلسفی و فرازمانی‌ست، اما حقیقتا باقری از پسِ آثارِ درزمانی و درمکانیِ دسته‌ی دوم هم به خوبی برآمده و اگر حرفی برای اجتماعِ امروزش دارد، آن را از سطحِ یک حرفِ ساده فراتر برده و در پرداختی ادبی به آن رنگ و بویی شاعرانه داده است:

 

طنز تلخ روزگار:

خانه ی پدر، اجاره‌ای،

شغل مادرم همیشه "خانه‌دار!".

این نگاهِ کنایه‌آمیز به کلمه‌ی "خانه‌دار"، هنرِ باقری را در پرداختن به کلمات نشان می‌دهد؛ خانه‌داری که هیچ خانه‌ای ندارد. بیانِ فقر در این سه‌گانی بسیار موجز و تازه است و مانندِ بسیاری از آثارِ امیرِ باقری، در این اثر هم مخاطب به کشفی ادبی نائل می‌شود که باعثِ لذتِ ادبی شده و اثر را در ذهنش حک می‌کند. از این دست کارها در آثارِ باقری بسیار است و برای نمونه چندتایی را درج می‌کنم"

 

قدشان خم شده، مانند رکوعی نابند؛

پدر و مادر ما،

مثل قوس دوسر محرابند.

 

این سه‌گانی که تقدسِ پدر و مادر را با تشبیهشان به قوسِ دو طرفِ محراب نشان می‌دهد، شاید متعلق به زمانی خاص نباشد، اما از نظرِ من جزوِ سه‌گانی‌های دسته‌ی اول هم نیست. ولی کماکان تشبیهی بسیار زیبا و بدیع دارد که خواه ناخواه مخاطب را وادار به همراهی با شاعر می‌کند و تا زمانی که ما محراب را بشناسیم، این تشبیه را لمس خواهیم کرد.

 

ملتی را که فقط

بهر آزادی خود ناله و زاری بکند،

دستی از "غیر" برون آید و کاری بکند.

 

در این سه‌گانی با ترکیبِ «دستِ غیر» مواجهیم که به جای ترکیبِ «دستِ غیب» آمده است و شاعر بدونِ اشاره به انتظارِ مردم برای دستِ کمک کننده‎ای از غیب، این انتظارشان را نشدنی دانسته و دستِ غیب را بسیار زیبا به دستِ غیر تغییر داده و مخاطب متوجه می‌شود که خبری از دستِ غیب نخواهد بود و یا خودمان کاری می‌کنیم یا بیگانه.

 

زیرِ فشارم، اما

تا خَم نگردد انگشت

هرگز نمی‌شود مُشت.

 

سه‌گانیِ زیبایی‌ست که البته نیاز به هیچ توضیحی ندارد.

 

دسته‌ی سوم:

سه‌گانی‌هایی با موضوعِ  اتفاقاتِ روزمره‌ی معمول که در راسِ اخبار قرار می‌گیرند و من نامِ این دست آثار را از هر شاعری که باشد، «ادبیاتِ مجازی» گذاشته‌ام، چون با تحریکاتِ دنیای مجازی، شبهِ ادبیات‌هایی خلق می‌شوند که ادبیاتِ حقیقی و از اصالتِ کافی برخوردار نیستند و فقط به دردِ همین دنیای مجازی می‌خورند و بس.

 

به گمانِ من دلیلِ سوالِ اصلیِ این متن که چرا امیر باقری با این حجم از کارهای خوب، موردِ نقیضه‌نویسی و شوخی واقع می‌شود را می‌توانیم در این دسته از آثارِ او جستجو کنیم. این روزها هر شاعری خواه ناخواه تحتِ تاثیرِ فضای اخبار و رسانه، دست به خلقِ آثاری سریع و مصرفی می‌زند. امیرِ باقری از نوشتنِ این دست آثار استثنا نیست، کما این که در همین دست آثارش هم همیشه در پیِ کشفِ ادبیت و ارتباطات‌ شاعرانه است و حقیقتا آثارِ مصرفی‌اش هم از آثارِ مصرفیِ دیگر افراد یک سر و گردن بالاتر است. با این حال، چه می‌شود کرد که انتظارِ مخاطب از امیرِ باقری با دو دسته ی قبلی از آثارش، بالا رفته و آثارِ دسته‌ی سوم را بر نمی‌تابد و واکنشهایی سریع و صریح نشان می‌دهد. به چند سه‌گانی از این دسته اشاره می‌کنم:

 

نکته‌ی مبهمی به فالِ تو نیست؛

این حقیقت که عمقِ فاجعه است:

مرگ در معدنی که مالِ تو نیست.

 

این سه‌گانی مربوط به مرگِ معدنچیانی‌ است که همه را متاثر کرد البته. اما باقری در این کار چه کشفی دارد، جز همان حرفی که تمامِ مردم گفته‌اند و گفته‌اند و گفته‌اند. همین حرفِ تکراری که معدنچی‌ها برای چیزی مردند که سودی به آن‌ها نمی‌رساند.

از امیرِ باقری انتظار می‌رود در آثارش نکته‌ای جدید را برای مخاطب رو کنَد. چون در دیگر آثارش اثبات کرده که تواناییِ انجام این کار را با قدرتِ تمام دارد، کما این که در همین سه‌گانی هم بینِ (عمق) و (معدن) می‌توان ارتباطِ کلامی و معنایی را دید، اما نگاهِ شاعرانه‌ای در این کار وجود ندارد

مثالی دیگر:

 

افسوس! با لالایی قوم سیاست‌باز،

این بار هم می خوابد این غمباد؛

آتشنشان هم می رود از یاد.

 

این همان حرفِ کلیشه‌ای ا‌ست که همه‌ی مردم می‌گویند. همه می‌دانند که اخبار در امروز، عمری کوتاه دارد و سریع با خبری دیگر جایگزین می‌شود. پس امیر باقری در این سه‌گانی هم از آن اکسیرِ شاعرانه‌اش به مخاطب نمی‌دهد، مگر همین ارتباطِ بین لالایی و خوابیدنِ غمباد.

و مثالی دیگر:

 

مسجد و باز چراغ و خانه؛

گرچه از رنج حلب ناشادیم،

بی خبر  از حلبی آبادیم.

 

تقریبا تمامِ مردمِ امروز همه با هم می‌گویند چرا دولت، سهمِ فقرای خودمان را با کمک کردن به حلب و فلسطین هدر می‌دهد. این حرفی نیست که یک شاعر بخواهد از جامعه و سطحِ زبانِ اجتماع بردارد و موزون کند و با ارتباطی ساده بینِ حلب و حلبی آباد در قالبِ یک شعر ارائه‌اش دهد.

اما در همین دست آثار هم گاهی با این‌گونه سه گانی‌ها مواجه می‌شویم که:

 

پروانه را بی هوش کردند؛

وقتی خبرها با طنین داغ گفتند:

آتشنشان را شعله‌ها خاموش کردند.

 

این سه‌گانی نه تنها مربوط به آن آتشنشانانِ پلاسکو نیست که مربوط به ایران هم نیست و ادبیتِ کار هم زیباست. وقتی آتش، آتشنشان را خاموش می‌کند کشفی ادبی است.

در دسته بندیِ نیازهای اولیه‌ی بشر، بعضی از نظریه پردازان، بعد از نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن، نیازِ چهارمی را مطرح می‌کنند به نامِ نیاز به بازی. هنر زاییده‌ی این نیاز است. پس عملا می‌توان هنر را دسترنجِ کودکِ درون دانست که در پیِ بازیهایش با الفاظ و رنگها و آواها خلق می‌کند. اما از امیرِ باقری که آثاری فاخر دارد، حقیقتا انتظار نمی‌رود آثاری خلق کند که از یک بازیِ سطحی فراتر نرفته‌اند. بید ل‌دهلوی در غزلی که نگاهش به ادبیات را شرح می‌دهد، می‌گوید:

ادب هرجا معین کرده نزلِ خدمتِ پیران

رعایت کردگانِ رغبتِ اطفال هم دارد

بله، بیدل معتقد است شاعر باید برای همه دست از مخاطبان، شعر داشته باشد؛ هم برای مخاطبِ خاص و نکته‌سنج، هم برای مخاطبِ عام که با شعر به شکلی تفننی سر و کار دارد. اما حقیقتا در دیوانِ خودِ بیدل هم ابیاتی که خالی از شاعرانگی باشد نمی‌بینیم. من قصد دارم جسارت کرده و روی حرفِ بیدل حرفی بزنم و آن این که: شاعر باید مواظب باشد با طنابِ مخاطبِ عام، به قهقرای ساده‎نویسی سقوط نکند، مخصوصا امروزه که ارتباطِ شاعر با مخاطبِ عام به مراتب بیشتر از زمانِ بیدل بزرگ است. بعضی از مضامین رایج در جامعه‌ی امروز بسیار سطحی و دم‎دستی است و به نظرِ من در حدِ شاعرانگیِ امیرِ باقری نیست. حقیقتا حیف است که با توپِ سیصد و پنج به شکارِ گنجشک رفت.

 

خلاصه این که بنده به عنوانِ یکی از علاقه‌مندانِ پر و پا قرصِ جنابِ باقری، به ایشان پیشنهاد می‌دهم اسیرِ ادبیاتِ مصرفی و رسانه‌ای نشوند و آثارشان همچنان دغدغه‌مند بماند. چون ایشان علاوه بر مسئولیتِ شاعرانگی که به دوششان نهاده شده، مسئولیتِ شناساندنِ قالبِ سه‌گانی را هم به عهده گرفته‌اند و می‌توانند الگویی بسیار مناسب برای آینده‌ی سه‌گانی باشند، چه بنده معتقدم امیرِ باقری، قطعا یکی از شاعرانِ این سده است که در تاریخِ ادبیاتِ ما نامش خواهد ماند و از او و آثارش یاد خواهد شد، چون به مسائلی عمیق با زبانی موجز که نیازِ اصلیِ روز است می‌پردازد و چه بهتر که این یادآوری با وسواسِ بیشتری از سوی ایشان، یک یادآوریِ ماندگارتر باشد.

در ادامه چند سه‌گانیِ زیبا از ایشان می خوانیم:

 

 

بیهوده از ما انتظاری در پریدن بود،

وقتی صعود ساده‌ای امروز،

بر دوشهای پله‌برقی‌هاست.

 

 

 

ای گلبهار من!

سبزه نیاز نیست؛

ابرو گره نزن!

 

آفرین بر زبان آرامش!

گاه در پیچ و تاب‌های کلام

"مار" هم می شود به نرمی "رام" .

 

تا دستِ کشیده گاهگاهی،

از قامت خویش تا نگردد،

تیری ز کمان رها نگردد.

 

وقتِ کوچک نمودنِ بینی

دیدم از دیده‌ام بسی پیداست،

دردم از خودبزرگ‌بینی‌هاست.

 

حرصمان پوشالی ست؛

یادتان هست معلم می گفت:

ابتدای "همه" چون "هیچ" دو چشم خالی ست؟

 

در پیله‌های خواب غفلت،

پروانه‌هامان گیر دارد؛

پروازمان تاخیر دارد.

 

مثل یک فرضیه کاش،

می شدی یک راز دور از دسترس؛

آب در مریخ باش!

 

زندگیمان چهارتا برگ است،

برگهای شناسنامه گواه:

از تولد، سه صفحه تا مرگ است.

 

ای سلیمانهای اهریمن نژاد!

تخت باد‌آورده را

می برد یک روز باد.

 

ای یارِ شهید! گرچه خیره،

در عکسِ تواَند این جماعت؛

برعکسِ تواَند این جماعت.

 

زندگی نبض تو را می خواهد؛

جاده مثل خود مقصد زیباست؛

سرعت از لذت ما می کاهد.

 

خلاصه که در آخر به ایشان به خاطرِ این شمِ شاعرانه تبریک می‌گویم و از ایشان به خاطرِ فعالیت در این قالبِ نوظهور که حقیقتا نیازِ ادبیِ جامعه‌ی امروزِ ایران را تامین خواهد کرد، تشکر می‌کنم و امیدوارم روز به روز شاهدِ شاعرتر شدنِ ایشان باشم. 

 

مروری بر یک سه‌گانی

مسعود شریفی نجف آبادی

 

تاریک شد از دود

 

رنگین‌کمان آرزوهامان؛

 

کی آفتابی می‌شوی؟ باران!

 

نسیم محمدجانی

 

"جایی در پس رنگین‌کمان، آسمانها  آبی‌اند و رؤیاهایی که جرئت می‌کنی در سر بپرورانی به وقوع می‌پیوندند."

 

فرانک بائوم

 

سه‌گانی حاضرسرودۀ سمبولیک بسیارزیبایی است که تمامی مؤلفه‌های این مکتب را یکجا در خود به کمال رسانده‌است.

 

یکی از اصول بسیار مهم دراین مکتب ادبی-هنری پرداختن به حقیقت ذهنی فارغ از واقعیت عینی است. در این باره بودلر، پایه گذار مکتب رمزگرایی در غرب می‌گوید: «دنیا جنگلی است سرشار از اشارات. حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر می‌تواند به رمز و راز این اشارات پی ببرد.»

 

خیال یکی از عناصر اصلی شعر است و در این جهت، رمز و نماد، پردۀ خیال را زیباتر می‌کند  و ادبیات ایران سرشار از نماد و رمز است. به عنوان مثال "باران"  در سراسر جهان نماد باروری، رحمت و تبرک الهی است

 

نیستیم از جلوه باران رحمت ناامید          تخم خشکی در زمین انتظار افشانده‌ایم

 

صائب

 

دراسطوره‌های یونانی همۀ خدایان آسمان و زمین را با باران بارور می‌سازند: «باران از آسمان فرو می ریزد، زمین را باردار می‌کند؛ از این رو برای انسان و حیوان، گیاه و حبوبات به دنیا می‌آورد.»

 

درشعر معاصر نمادهای گوناگون  باران را می‌توان یافت. باران گاه نمادی از آزادی است:

 

قاصد روزان ابری، داروک! کی می‌رسد باران؟

 

نیما

 

باران در شعر سپهری شویندۀ گرد و غبار عادات و تازه‌کننده ‌است:

 

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد

 

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت

 

دوست را، زیر باران باید دید

 

عشق را، زیر باران باید جست

 

سهراب سپهری

 

در شعر همو باران رمز نگاه تازه و برداشت بدون شائبه است:

 

یک نفر آمد کتابهای مرا برد...

 

میز مرا زیر معنویت باران نهاد

 

سهراب سپهری

 

در شعر شفیعی کدکنی، باران نماد تازگی و طراوت و شویندگی و پاکی و عالم قدس است. باران زمانی که آخرین برگ سفرنامه را می‌نویسد به ما می‌گوید:

 

آخرین برگ سفرنامۀ باران این است

 

که زمین چرکین است

 

شفیعی کدکنی

 

 

 

و اما در سه‌گانی مورد بحث، شاید  نماد "باران" به صورت اعم اشاره به رحمت خداوند و به صورت اخص اشاره به حضرت بقیة الله الاعظم، حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه شریف، دارد.

 

پس از نماد "باران" به نماد "رنگین‌کمان" می پردازم؛ نمادی که کلید تأویل این سه‌گانی است.

 

در علم روانشناسی مبحث رنگها بسیار قابل توجه است و روحیه و شخصیت هر فرد با توجه به رنگی که دوست دارد، تفسیر می‌شود. خانم محمدجانی با ایجازی بسیار قابل تحسین، تمام آمال و آرزوهای بشری را در نماد "رنگین کمان" که شامل طیف وسیعی از رنگها می‌شود، جمع نموده‌ است.

 

بنفش: معنویت

 

نیلی: ابدیت

 

آبی: الوهیت

 

سبز: طبیعت

 

زرد: عقل

 

نارنجی: خلاقیت

 

قرمز: جنب و جوش، شادی

 

و رنگ سفید که در آن مستتر است: آرامش و آزادی

 

شاعر در این سه‌گانی پیامی روشن دارد:

 

در زمانی که آسمان زندگی انسانها و بخصوص مسلمین و شیعیان بیشتر از پیش تیره و تار گشته است و مدتها از نخستین نزول "باران " رحمت الهی گدشته (اشاره به پيامبر اسلام حضرت محمد "ص"، بزرگ‌ترین رحمت عالم.) و"رنگین کمان" آرزوها رنگ باخته است، شاعر درخواست رحمتی دگربار می‌کند و مگر در دعای فرج امام زمان(عج) نمی‌خوانیم: "خدایا بلا عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیری شد و تویی یاور و شکوه به سوی تو است؟

 

الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ

 

فریاد فریاد فریاد دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا همین ساعت

 

ادامه دارد

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.