دیروز دوباره گل آفتابگردان شدم. دیروز یک بار ِ دیگر جهان بزرگی که در خانه ی کوچکم دارم به من تابید. گل آفتابگردانی شده ام که چهارجهت را مشتاق و بی تاب است. گل آفتابگردانی که گاه به همسرم می نگرم، گاه به دختر پرشور و نوجوانم کیمیا و گاه به پسر دبستانی ام کیومرث و تازگی ها به نوزادم کیوان؛ همو که این روزها با آمدنش خانه ی وجودم را آفتابی کرده است.این چهار جهت دلم را به هستی عاشق تر کرده اند و جان بی قرارم را با همگان مهربان تر!اینان دست به دست هم داده اند و مرا به مرز روشن درک و دانستن رسانده اند. دیروز گل آفتابگردان شدم، دیروز دوباره مادر شدم. من به آگاهی، به خودآگاهی به درک این که پناهی باشم برای فردای فرزندانم، من به بزرگی، به بزرگ اندیشی، من به از خود رهیدن، من به رسیدن، رسیده ام.
من گل آفتابگردان شده ام با مشغله های دوست داشتنی بسیار! این حال، این مقام ، این شکوه سال های ناتمام، مبارک من است خدایا!