آمدم تا بدهی برگ و براتم رمضانتشنهام، تشنه تر از نهر فُراتم رمضانلقمهای نور، اگر عشق به دستم بدهدوقت افطار تویی آب حیاتم رمضانسائلی هستم دلخسته و در بند هواپاسخی باش بر این صوم و صلاتم رمضانگرچه دلخون شدم از دست گناهان امادر شب «قدر» مهیای نجاتم رمضانهر سحر خلوت خاموش مرا روشن کنآه، عمری ست چنین در ظُلماتم رمضانتا به درکی برسم، سُکر سحرگاهی راراهی میکدهای در عتباتم رمضانربّنایی به لبم آمد و ناگه پر زدشورش انداخته ای در کلماتم رمضان
(سعیدی راد)
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13960310000156