با شانه‌های پرستاره

۳۰ تیر ۱۳۹۶ | ۳۹۹ | ۰

این مطلب در تاریخ جمعه, ۳۰ تیر,۱۳۹۶ در وبلاگ غلامرضا بکتاش ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.


می‌ریخت از ماه نگاهش
نور خدا مانند یک رود
نهج‌البلاغه مثل یک باغ
در مشرق اندیشه‌اش بود
در کوچه‌های شهر می‌گشت
با شانه‌های پرستاره
با برق تیغش نصف می‌کرد
شب را فقط با یک اشاره
او روزه‌اش را با حضور
گل‌های سرخ آغاز می‌کرد
افطار سبز غنچه‌ها را
با شهد باران باز می‌کرد
جز چاه او از رازهایش
پیش کسی دم بر نیاورد
مردی که چون خورشید روشن
خفاش‌ها را در به در کرد

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.