می گردم و می گردم، در دایره ی پرگار
چون موج نگونساری، در حلقه ای از تکرار
می گردم و می بویم، لبیک تو می گویم
آشفته چه می جویم، در حلقه ی زلف یار
می گردم و می خوانم: «لبیک، لک لبیک»
اینجا همه فریادند، اینجا همه در گفتار
حیرانم و سرگردان، هم الکن وهم نالان
من گمشده در خویشم، چون آینه در زنگار
شوق دگری دارم، در خانه ی دلدارم
می گردم و می بارم، چون ابر سر کهسار
احرام که می بندم، آزاد ز هر بندم
در خویش نمی گنجم، از وسوسه ی دیدار
جان تشنه و تن تشنه، دل تشنه و من تشنه
شاید که از این زمزم، سیراب شوم این بار