هو العزیز
از هر چیز تازه اش را انتخاب کن اما از دوست کهنه اش را!
باز دلتنگ توام ميل بيابان دارم
امشب اندازهء صحراي تو باران دارم
كوه آتش به دلم هيچ، كسي ميداند
كه من از داغ تو در سينه چه پنهان دارم؟!
آه، بيدار كن از خواب گران دريا را
كه من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهاي ميرسد از راِه، غمت دور و دراز
بي تو با اين دل بيحوصله مهمان دارم
□
تو گل و سبزهاي و بوي بهاران داري
من خسته همهء سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانةتان مختصر است
دلي از خاطره دوست پريشان دارم...