هوالحق
یکرنگترین حادثهی ساکت دوران
بگذار تماشا کنمت سیر، زمستان!
بنشین و درنگی بده بر پای شتابت
ای جان من ای جان من ای جان من ای جان!
بنشین غزلی داغتر از چای بنوشم
در چشم تو بی دغدغهی خالی فنجان
شیرینی آغوش تو آرامش خوابم
بر شانهی لرزان تو گیسوم پریشان
در روشنی سایهی ابروی نمازت
ای صبح تبسم چه هراس از شب طوفان؟
بر موی سپیدت بنشان شوق حنا را
تا گل کند از خانهی من رنگ بهاران...
من که هیچوقت حاضر نیستم به خاطر اینکه دیکتم 20 بشه طوفان رو توفان بنویسم، این قیافهی لوس و تیتیش مامانی اصلا به هیبت اون نمیاد!