تقدیم به پیشگاه پیامبر گرامی اسلام
اسیر جهل مرکب جهان و هرچه در آنش
تمام محو فراموشی پیامبرانش
زمانه غرق غرور و غرور غرق زمانه
نمانده کشتی نوحی به خاطر پسرانش
نمانده جذبه ی داوود صوت نوحه گران را
چنان که فرّ سلیمان به یاد ارث برانش
هزار بتکده لات و هزار آزر بتگر
نمانده بود خلیلی به خیل بی تبرانش
نه حسن یوسفی و نه، که بوی پیرهنی هم
برادران نه برادر، که گرگ جامه درانش
گشاده معرکه گیران بساط جنبل و جادو
عصای حضرت موسی نبود با دگرانش
شفای معجزه های مسیح را به تمسخر
ندیده و نشنیدند جمله کور و کرانش
جهان؛ جهالت محضی به عمق زنده بگوری
جهان خلاصه جهانی چو جان محتضرانش
*
خدا به آیه ی « إقرأ» خبر نمود تو را و
کشید پنبه ز گوش تمام بی خبرانش
تو آمدی و به دستت کلید باغ تشهد
بسا قفس که به دستت شکست قفل درانش
سپس که بارش رحمت گلی به نام تو آورد
جهان گشود دری بر بهار و جلوه گرانش
چنین که معجزه ات نامه ی خداست به انسان
ببین چه بیخبر افتاده اند نامه برانش
شب وصال تو از جبرییل نیز گذشتی
بدون پر تو پریدی و او اسیر پرانش
پل صراط تویی که نباید از تو گذشتن
عجب که می گذرند از تو ساده رهگذرانش
نباید از تو گذشتن که روزگار نگردد
دوباره محو فراموشی پیامبرانش