از شعر می گریزم و از شعر می روم...

۲۹ تیر ۱۳۹۰ | ۳۸۱ | ۰

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, ۲۹ تیر,۱۳۹۰ در وبلاگ مریم خجسته ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

محرم نوشت:

تقویم که عوض می شود ، شمسی و قمری ندارد . هر جا دلت تکان بخورد آن تاریخ را به تو مربوط می کند ... این روزها هم از آن روزهاست که دل آدم بدجور تکان می خورد ... جوری که آدم را واردار می کند برود و قاتی جماعت شود... دل سیاهپوشی داریم این روزها....



دوست خوب و شاعرم سمیه برنجکار بلاخره به جمع ویلاگ نویس ها پیوست . بخوانیدش در :

                                                              رویاهای رها


آسمان که خسیس بشود ... تابستان که خودش را بریزد توی شهر ... شعر هم میرود و دیگر پشت سرش را نگاه نمی کند ... مثل همه ی چیزهای خوب دیگر که نمی شود روی همیشگی بودنشان حساب کرد ...

 

انگشت می گزید ، گناهی نداشت عشق

غیر از صراط سمت تو راهی نداشت عشق

با پای خویش یوسفت افتاد در محاق

جز چاه گونه های تو چاهی نداشت عشق

این آسمان تب زده باران نیاز داشت

افسوس ! ابرهای سیاهی نداشت عشق

دستور می رسید که یکباره جان دهد

سرباز بود اجازه ی شاهی نداشت عشق

هر سو که رفته ای به تو این قبله مقتداست

کافر نبود ، جز تو الاهی نداشت ! عشق!

 

پ.ن.۱: "عشق قابیل است ، قابیلی که سرگزدان هنوز / کشته ی خود را نمیداند کجا پنهان کند"( نجمه زارع )

پ.ن.۲:"سرم را نه ظلم می تواند خم کند/نه مرگ/نه ترس/سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود"( تلگرافی که شبانه رسید/ ناظم حکمت)

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.