بگذار که در عشق بفرساید دل
یک لحظه ز محنتش نیاساید دل
گر مهر نورزد، چه کند جان در تن؟
گر عشق نبازد، به چه کار آید دل؟
رفیع لنبانی
معنای زندگی و فلسفه بودن، عشق است. عشقی که گاه دل را میفرساید و روح را پُر آشوب میکند. اما عشق، با همین هیجانها و فراز و فرودها و دشواریهایش دلنشین است. عشق میآید و بر هر چیز رنگی دلخواه میزند و زیستن ما را موجّه میکند. جان در تن ما زنده برای غم عشق است. زندگی بدون عشق، با حیات چهارپایان چه فرقی دارد؟
..
لُنبان یکی از محلات قدیمی اصفهان است و رفیعالدین مسعود لنبانی یکی از معروفترین شاعران آن محله است. رفیع لنبانی در اواخر قرن ششم ق به دنیا آمد و حدوداً تا سال 630 هجری زندگی کرد. او با کمالالدین اسماعیل اصفهانی مراودات ادبی داشت و بعضی از ادبای قرن هفتم، معتقد بودند که شعر رفیع بر شعر کمال برتری دارد. اما اغلب اهل نقد و انصاف، این داوری را درست نمیدانند. رفیعالدین با خاندان معروف خجندی که ریاست شافعیان اصفهان را بر عهده داشتند در ارتباط بود و برای یکی از بزرگان این خاندان به نام صدرالدین عمر خجندی شعر میگفت. وی همچنین قصایدی در مدح سلطان جلالالدین خوارزمشاه (مقتول در 628 ق) و وزیرش شرفالدین علی دارد. در بعضی منابع، آوردهاند که رفیع در جوانی بدرود حیات گفت. باید دانست که از نظر مردم قدیم، کسی که قبل از 50 سالگی میمُرد، جوانمرگ محسوب میشد!
از رفیعالدین لنبانی دیوانی بالغ بر 1700 بیت برجا مانده که شامل قصاید، ترجیعات، غزلیات، قطعات و رباعیات است. قصاید او جملگی در مدح بزرگان زمانه است و از حکمت و معرفت تهی است. این دیوان، 50 رباعی دارد که رباعیات بلند و ماندگاری محسوب نمیشوند. و در مجموع، میتوان گفت که رفیع لنبانی نتوانسته است جایگاه رفیعی در ادب فارسی پیدا کند و در نیمه راه بلوغ ادبی، جوانمرگ شده است.
..
نکته مهم در شناخت احوال او این است که ما احتمالاً در تاریخ ادبیات فارسی با دو رفیع لنبانی سر و کار داریم. یکی، رفیعالدین عبدالعزیز لنبانی که از اقران جمالالدین اصفهانی و شرفالدین شفروه محسوب میشود و در نیمه دوم قرن ششم هجری میزیست و به روایت قزوینی در آثار البلاد در سال 584 هجری به دست یکی از فرماندهان سپاه طغرل سلجوقی کشته شد. وی در ادبیات عرب دست داشت و دیوانی از رسایل و اشعار تازی او تا 70 ـ 80 سال پیش موجود بود. دیگر، رفیعالدین مسعود لنبانی که شاعر مورد نظر ماست و پنجاه سال پس از شاعر همشهریاش درگذشته است. پژوهندگان، این دو شاعر را بهم آمیختهاند و آنها را یکی پنداشتهاند: رفیعالدین عبدالعزیز مسعود. اما تواریخ زندگانی آنها و ممدوحینشان و شاعران همدورهشان یکی نیست و بین تاریخ مرگ اولی و دومی، حدود نیم قرن تفاوت است.
..
رباعی رفیعالدین لنبانی یادآور یکی از رباعیات اوحدالدین کرمانی است که در همان عصر میزیست و رباعی او به ابوسعید ابوالخیر و سیفالدین باخرزی هم منسوب است:
گر در ره دوست پایدار آید دل
بر مرکب مقصود سوار آید دل
گر دل نبود، کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد، به چه کار آید دل؟
مصراع چهارم این دو رباعی تقریباً یکسان است. اما لحن آنها تفاوت محسوسی با هم دارد. رباعی اوحد کرمانی، تأثیر عاطفی بیشتری دارد و از آن بوی سوختگی و عشق میآيد. اما رباعی رفیع لنبانی، محصول ذهن سخنوری است که درگیر تکنیک شاعری است تا عشق.
..
در تذکره عظیم خلاصة الاشعار تقیالدین کاشانی، در میان اشعار نقل شده از رفیعالدین مسعود لنبانی دو رباعی هست که در دیوان چاپی او نیست:
دل، طاقت چشم نیممستش نآورد
جان، تاب دو لعل میپرستش نآورد
زآن میترسم که دشمنان طعنه زنند
کز پای درآمد و به دستش نآورد
.
ما مذهب چشم شوخ و شنگش داریم
کیش سر زلف مشک رنگش داریم
ماییم و دلی و نیم جانی ز غمش
آن نیز برای صلح و جنگش داریم
رباعی دوم در عرفات العاشقین به نام حکیم غضایری رازی شاعر قرن پنجم هجری نقل شده است (ج 4، ص 2673) که به شیوه سخن او نمیماند.
در نزهة المجالس جمال خلیل شروانی و سفینه سعدالدین آلهی، تعدادی رباعی به نام رفیع لنبانی آمده که به زعم ما از رفیعالدین عبدالعزیز است، نه رفیعالدین مسعود.