طلوع ماه ببین از ورای شب پیداست
ستارگان همه گردش نشسته او تنهاست
میان شعله نشستم تنور روشن را
که ذکر روی لبم نام حضرت دریاست
چه نخل ها که به هنگام دیدنت خم شد
زکات دیدن رویت رکوع پر خرماست
و کعبه را به گلاب محمّدی شستی
بدون گرد جهالت چه قدر دین زیباست
چه غم که گنبد و گلدسته در بقیعت نیست
بنای فقه تو آری همیشه پابرجاست
صدای بغض گره خورده در مشبک ها
شبیه پر زدن ناگهان کفترهاست
میان کرب و بلای خودت پی یاری
قلم به دست تو چون تیغ روز عاشوراست
چکید اشک تو بر خاک سوت و کور علی
شمیم عشق از آن جا به هر کجا برخاست
تو راز شمس نجف، راز عشق را گفتی
بگو نشانی آن ماه ناپدید کجاست