جام زهري بود در دست زمان تنهايي اش
جام را نوشيد او با آن دل زهرايي اش
در زمين رشك خلايق ، در فلك رشك ملك
صورت پيغمبري و سيرت طاهايي اش
دل پر از خورشيد "هنگامي كه مي خنديد" شد
تا كه نامش بردم و پرسيدم از آقايي اش
كشتي تابوت را رحمي كن اي طوفان،ببين
تيرِ باران ها چه كرده با دل دريايي اش
بر مزارش گرچه غير از سايه ي خورشيد نيست
معتكف شد عالمي در سايه ي طوبايي اش
صبر يعني عشق ،يعني زخم ،يعني تشنگي
آفرين بر او و بر آن صبر عاشورايي اش