از بس به انتظار توام در همیشه ها
یک صندلی کنار خیالم نشانده ام... (ساجده جبارپور)
...حالا دیگر به حساب تقویم سالها از زمستان آنروزها گذشته، از آن انجمن شعر موقت گلسار، از آن انجمن موقت خ فلسطین، از کمی بعدتر ؛... از ردوبدل کردن شماره ها، از اولین قرارها، از وبلاگ ساختن ها، از پیگیری هات، از بالاخره ملحق شدنت به آن اکیپ مثلأ خاص مان که عضو جدیدی هم نمی گرفت
از کمی بعدتر؛... از "خاتم" آمدن هات و شروع یک دوستی چند ساله،ازمهرگردون ها، مهرچرخون ها، کافی نت ها، رستوران ها، سینماها،تولدهای حتی وبلاگی، جشنواره ها... از همه ی باهم بودن ها، از قهرها و آشتی ها، از گریه ها و خنده ها ...
انجمن و سینما و کتابخانه و کافی نت که نداشت، هر وقت و هرجا همدیگر را دیدیم آنقدرحرفهای ناگفته ی تمام نشدنی را پچ پچ کردیم که همه شاکی شدند
از مریم که شد مریمــا، از ساجده که شد ساجیــــدا ...
از اتفاق های افتاده و نیفتاده ، از آن دهِ اردیبهشت غمگینِ من که دلگرمی ام بودی تا این چهار دی ماهی که خوب باشد کاش
...خیابان های شهرباران حساب پرسه های دلتنگی مان را دارندما مدیونیم ساجیــــدا، حالا که بیشتر از همیشه تـــ نـــ هــــ ا ...حالاکه بیشتر از همیشه باهمیم، ما این دوستی را مدیونیم به "شعــــــــــــــــــر" که اگر نبود!؟
.......... تـــــولدت مبــــــــــــــــــــــارک .........