پابوس

۰۲ مرداد ۱۳۹۱ | ۳۲۵ | ۰

این مطلب در تاریخ دوشنبه, ۰۲ مرداد,۱۳۹۱ در وبلاگ علی داوودی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

از در نه

از همین پنجره که هوایی­تر است می­آیم

چرا نه

وقتی بلند پروازترین­ها

بال خود را گره می­زنند به قفس فال فروشی­ها

چرا نه

وقتی کاسه دریا پر می­شود از آب سقاخانه

وقتی مردم

خرد و ریز در آئینه­ها راه می­روند

و چون ماهی قطعه قطعه در سقف جابجا می­شوند

 

نگاه می­کنم به دشت طلایی

                                  _ هیچ آهویی نیست!

صداها همه صیادند که به ضمانت تو

آمده­اند چیزی شکار کند

دلی، گریه­ای، شعری!

چرا نه

وقتی تلو تلو واگنها

طبل ریز می­زند

و قطار سنگین و شادمان

در نقاره­اش می­دمد

وقتی هنوز کله انگور

کامم را تلخ می­کند

در آیینه­ها دقیق شوم و

دلهای شکسته را می­شمارم

انگشتهای اعداد تمام می­شود و من هنوز تکرار یک حرفم

آسمان با بچه­های نیم قدش

حیات­ها را دور می­زند

مُشتری سر از بازار رضا در می­آورد

من پشت پنجره­ای در کوچه شهید سلیمانی تهران

پر کبوتر جمع می­کنم

و انگشتهایم بوی عطر سید جواد می­دهد

حالا دیگر...

*

دور از چشم خادمها

خورشید از پنجره مسافرخانه

به زیارت تو می­تابد!

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.