وقتی لبش از
خطابه وا می ماند
با فرق
شکسته از خدا می خواند
سر می شکند
تا به خدایش برسد
قدر شب قدر
را علی می داند
در حوصله ی
تنگ زمان نیست علی
تنها گل باغ
این جهان نیست علی
ما غرق
گناهیم و غلامش یعنی
مولای فقط
متقیان نیست علی
بعد از تو
زمین زیر ندامت می سوخت
با زخم تو
کوفه در سلامت می سوخت
چاهی که در
آن نیاز شب می خواندی
کر بود
وگرنه تا قیامت می سوخت
بعد از تو
دریچه ی دعا گم شد و رفت
دین در خم و
پیچ کوچه ها گم شد و رفت
ای حجم تو
نردبان صبح ملکوت
افتادی و
آدم از خدا گم شد و رفت
شب ، آینه ،
جانماز ، شبنم ، محراب
آنگاه نگاه
، ابن ملجم ، محراب
بعد از تو
کشیده می نویسم شمشیر
بعد از تو
شکسته می نویسم محراب
*
در كشمكش خاك نيامیخت
تنش را
از روح سرشتند گمانم بدنش را
ديوار ترك خورد و به پاى قدمش ريخت
كنعانْ گل و رومْ آينه و چين ختنش را
ديوار مگو، اين دهن حيرت كعبه ست
وا مانده چنين هلهله ی آمدنش را
مى آمد و زير قدمش كعبه مى انداخت
- تا عطر تبرّك بزند - پيرهنش را
طاووس بهشتى ست كه بايد دو سه روزى
پُر لاله ببيند چمن ياسمنش را
تنهايى از اين بيش كه ديده ست كه دريا
در چاه بگريد غم تنها شدنش را
يا غربت از اين بيش كه خورشيد، شبانه
بر دوش كشد نيمه ی خاموش تنش را
مولاى گل و آينه حيف ست ببيند
در سيطره ی شوم كلاغان چمنش را...