سلامروزهاي خوبي بود و بعضي از دوستان رو بعد از سالها ديدم..
اين شعر بخشي از يه غزل مثنوي يه كه فعلا با غزلش بروز مي كنم
آهسته و گرفته ولرزان
تمام شد
با گریه ای میان
زمستان تمام شد
*
هرجاي شهر هر طرف این
خرابه را
آنقدر آمدم که خیابان
تمام شد
دنبال روزنامه –شب شعر تا تو را..
این هفته را همیشه
پریشان تمام شد
هرچه نگاه،هرچه صدا،
هرچه داشتم
گویی در این جماعت
حیران تمام شد
سردرگمی شبیه همین
روزهای من
کم می شدی،زمان
فراوان تمام شد
دنیا کنار چشم تو اما
شروع شد
حالا درست در تهِ
فنجان تمام شد
باید بهم بریزی و و
از نو بنا کنی
این مرد سرسپرده ی
ویران تمام شد
حسن پاکزاد
نتايج فستيوال ادبي ليكو را اينجا بخوانيد:
http://yanoos.net/blogs/view/post/?postid=1271&blog=news