امشب که بادهای جهان اند،شاعرت
پیچیده در زمین و زمان عطر نادرت
از شام تا هشام برایت گریسته است
این شمع آمده است بمیرد به خاطرت
خوشبخت آفتاب که از صبح تا غروب
فارغ ز شرطه های مدینه است زائرت
خوشبخت آن کبوتر پیری که عمر را
پرواز کرده است فقط در مجاورت
خوشبخت جابر است که آورده یک سلام
در پیشگاه طیّبت از جدّ طاهرت
جغرافیای نوری و خورشید می شود
هر ذره ذره ذرۀ جان مسافرت