۱۰ آذر ۱۳۹۶ | ۴۴۷ | ۰

این مطلب در تاریخ جمعه, ۱۰ آذر,۱۳۹۶ در وبلاگ احمد حسین پور علوی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

سه چهار نفری از دوستان درچندین پست قبلی درخواست داشتند

اون شعرخوانی در محضر رهبرانقلاب را در وبلاگم بگذارم که از تلویزیون

پخش شده خوشبختانه یکی از عزیزان زحمت این کار رو کشید و فرمت3gp

این فایل رو هم نیزبرایم فراهم کرد صمیمانه از لطفش ممنونم:

 

((دانلود فیلم شعرخوانی در محضر رهبر انقلاب))

 

با نزدیک شدن عیدنوروز دوست داشتم شعری بذارم که حرف دلمه

شعری که شب یلدا سروده شد:

 

 

آی مردم! چرا چنین شده ایم؟

برکت رفته، خوشه چین شده ایم!

ما که از آسمان خبر داریم

پس چرا عاشق زمین شده ایم؟

 

دستمان از ترانه ها خالی

باز گلدان خانه ها خالی

از غم و درد سینه ها لبریز

جای سر روی شانه ها خالی

 

صحبت از دردهای مردم نیست

صحبت از بوی نان گندم نیست

نسبت عشق با هوس چند است؟

شک ندارم که یک هزارم نیست

 

در شب شاعرانه ای دیگر

آمدم با ترانه ای دیگر

کودکان بهانه جوی انار

در پی آب و دانه ای دیگر

 

آن زمان ها چقدر بهتر بود

با بهشت خدا برابر بود

خانه از عطر چای می شد مست

رونق خانه یک سماور بود

 

شهرمان تیر برق چوبی داشت

لامپهایش چه نور خوبی داشت

مردمانش چه با صفا بودند

دلگشا بود اگر غروبی داشت

 

مثل مادر غمی به دل دارند

هوس چای سبز و هِل دارند

جمع عشق است طاق ضربیشان

خانه هایی که خشت و گِل دارند

 

کوچه ی بی نشانی ام آنجاست

خاطرات جوانی ام آنجاست

و اگر پا برهنه آمده ام

کفشهای کتانی ام آنجاست

 

جرأتی نیست تا نطق بکشم

خطی از خاک تا افق بکشم

من از این دود ها هراسانم

دوست دارم کمی چپق بکشم

 

کودکی های من پر از دردند

وارث داغ های نامردند

عکس های قدیمی ام ماتند

و به دنبال نور می گردند

 

کودکی بود و با خبر شده بود

قهرمان کلاغ، پر شده بود

در سکوت غریب خانه یشان

شب یلدا بلند تر شده بود

 

یوسفی یاد پیرهن افتاد

قرعه ی غم به نام من افتاد

پدر و مادرم سفر کردند

چای بی بی هم از دهن افتاد

 

مشکلم ماند و چاره ها گم شد

شب من در ستاره ها گم شد

من پیاده بودم و عشقم

درغبار سواره ها گم شد

 

دل نبستم به قوم و خویشی یشان

لحظه های روان پریشی یشان

شعرها را شکار خود کردند

گرگهای همیشه میشی یشان

 

شاعران را دوباره هــو کردند

باز هم باغ را درو کردند

زیر باران کجا قدم بزنیم؟

کوچه ها را سواره رو کردند

 

می روم شِکوه بر زبان مانده

جای زخمی به استخوان مانده

می روم از زمین که یک عمر است

زیر آوار آسمان مانده

 

باید این روزها سفر بروم

تا ته جاده ی اگر بروم

بی خبر آمدم به این دنیا

دوست دارم که بی خبر بروم...

 

                                   سال نو مبارک

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۵ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.