برای شهید مقتدر، محسن حججی:
آسمان ابری است اما چشم تو خورشید دارد
می روی مسلخ نگاه گرمت اما عید دارد
سرگرانی می کند آن سر به روی شانه هایت
آن سر دیگر کسی بر شانه اش خورشید دارد
پشت سر دژخیمی از تیغ نگاهت می گریزد
او به خاک افتاده یا تو؟ تیغ هم تردید دارد
سروها دارند یکسر روضه ات را می سرایند
بادها هو می کشند و لرزه بر تن بید دارد
تو اسیری یا که زنجیر است شیطان در شکوهت؟
قصه، بابایی که از شیطان نمی ترسید دارد
قصه خواهد ماند اینجا، تیر -باران-، آب -بابا-
قصه مردی که برایش آسمان بارید دارد
میگشایی بال تا سجاده ی خون میگشایی
سجده کن! مثل همیشه مهر تو تایید دارد
چشمهای تو چه می بینند در آیینه ی خون؟
قتلگاه آیا از آنجا که تو هستی دید دارد؟
یاعلی مدد