بگذریم!

03 شهریور 1391 | 321 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 03 شهریور,1391 در وبلاگ سید علی لواسانی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.


بسم رب الودود


یادم می‌آید یکبار که برای بزرگی شعر خواندم ایشان به من گفت که :

(( مطلع و مقطع باید صد درصد خوب باشد. اگر بیت‌های دیگرهشتاد درصد هم خوب

باشند اشکالی ندارند اما مطلع و مقطع باید صد درصد خوب باشند ))

یک گروه از مقطع‌هایی که بسیار برایم جذّاب است _ با اجازه می‌خواهم دربارۀ چند

کار نیمایی معاصر (فقط) و مقطع‌هایشان (فقط) بحثی داشته باشم_  آن‌است که شاعر

از اول شعر دارد حرفهایی می‌زند و دنبال می کند که یکباره انگارحرفش را قطع می‌کند

و با سطر یا سطرهایی شعر را تمام می‌کند و مخاطب را در شگفتی می گذارد.

بگذارید با چند مثال منظورم را روشن‌تر کنم:

شعر مرحوم قیصر با نام نانِ ماشینی (در کتاب تنفس صبح. این شعر از 19 سالگی ایشان

است _ یعنی تابستان 57_ و چقدر هم پخته و سخته و شسته رفته. الحق که ذاتا شاعر

بودند):


آسمان تعطیل است

بادها بیکارند

ابرها خشک و خسیس

                                  هق هق گریۀ خود را خوردند

من دلم می خواهد

دستمالی خیس

                        روی پیشانی تبدار بیابان بکشم

دستمالم را اما افسوس

                     نان ماشینی

                                در تصرف دارد

............

 
آبروی ده ما را بردند!

 

 

در شعر دیگری از‌ ایشان با نام جرئت دیوانگی (در کتاب آینه‌های ناگهان):


انگار مدتی‌است که احساس می‌کنم

خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام

احساس می‌کنم که کمی دیر‌است

دیگر نمی‌توانم

هروقت خواستم

در بیست سالگی متولد شوم
انگار

فرصت برای حادثه

                       از دست رفته‌است

از ما گذشته‌است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند


فرصت برای حرف زیاد‌است

اما

اما اگر گریسته باشی ...

آه ...

مردن چقدر حوصله می‌خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی!


انگار این سال‌ها که می‌گذرد

چندان که لازم است

                          دیوانه نیستم

احساس می‌کنم که پس از مرگ

                                    عاقبت
یک روز

          دیوانه می‌شوم!

شاید برای حادثه باید

گاهی کمی عجیب‌تر از این

                                  باشم


با این همه تفاوت

احساس می‌کنم که کمی بی تفاوتی

                                              بد نیست


حس می‌کنم که انگار

نامم کمی کج است

و نام خانوادگی‌ام، نیز

از این هوای سربی

                       خسته‌است

امضای تازۀ من
                       دیگر

امضای روزهای دبستان نیست

ای کاش

آن نام را دوباره

                     پیدا کنم

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم

آنجا که ناگهان

یک روز نام کوچکم از دستم

                                    افتاد

و لابه‌لای خاطره‌ها گم شد

آنجا که

یک کودک غریبه

با چشم های کودکی من نشسته است


از دور

لبخند او چقدر شبیه من‌است!


آه، ای شباهت دور!

ای چشم‌های مغرور!

این روزها که جرئت دیوانگی کم‌است

بگذار باز‌هم به تو برگردم!

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار ...

           بگذریم!


این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ‌است!

 

دقت کردید که در شعر نان ماشینی با همان یک سطرِ ((آبروی ده ما را بردند!)) چقدر

شعر را تاثیرگذار تمام کرده و خواننده را در دریغ و حسرت خود شریک؟ یا در شعر

جرئت دیوانگی ((این روزها / خیلی برای گریه دلم تنگ است!)) هم ؟

 

یا مثلا شعر استاد دکتر شفیعی با نام در تقاطع دو نیستی (در کتاب ستارۀ دنباله‌دار):


آسمان و سایه‌ام را می‌بَرَد در خویش

رودباری کز کنار من گذر دارد چنین بی تاب

وان دگر شطّی که در اعماق من جاری‌ست

می‌بَرَد ذاتِ مرا و جمله ذرّات مرا (مثلِ نمک در آب).

می‌توانم با دو گام این سوی‌تر هِشتن،

بازدارم سایه ام را از شدن در رود

لیک ذاتم را - که شطّی از درون می‌ساید و حل می‌کند (مثلِ نمک در آب)

کی توانم بازدارم از شُدَن

                            - ای لحظه‌ها بدرود!

 

((ای لحظه‌ها بدرود!)) واقعا نمی‌دانم چه عرض کنم. به قول مرحوم اخوان:

(( فَقَد سَیَخَت اَمواهی، که برگردان آن به فارسی سره و ناسره چنین می‌شود:

   پس به تحقیق که موهایم برخاستند (سیخ شدند). ))*

 

یا مثلا از خود مرحوم اخوان شعر منزلی در دور دست (از کتاب از این اوستا):


منزلي در دوردستي هست بي‌شك هر مسافر را،

اينچنين دانسته بودم، وين چنين دانم.

ليك،

اي ندانم چون و چند! اي دور!

تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ا‌ست.

دانم اين كه بايدم سوي تو آمد، ليك

كاش اين را نيز مي‌دانستم، اي نشناخته منزل!

كه از اين بيغوله تا آنجا، كدامين راه

يا كدام است آن كه بيراه ا‌ست.

اي برايم، نه به رايم ساخته منزل!

نيز مي‌دانستم اين را، كاش،

كه به سوي تو چها مي‌بايدم آورد؟

دانم اي دور عزيز! اين نيك مي‌داني

من پياده‌يْ ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه‌ست.

 

كاش مي‌دانستم اين را نيز

كه براي من تو در آنجا چها داري؟

گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار،

مي‌توانم ديد

از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام،

تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد؟

 

شب كه مي‌آيد چراغي هست؟

من نمي‌گويم بهاران، شاخه‌اي گل در يكي گلدان،

يا چو ابر اندهان باريد، دل شد تيره و لبريز،

زآشنايي غمگسار آنجا سراغي هست؟

□□□

 

آه

 

(( آه )). که متاسفانه وقتی این شعر را در گوگل جستجو کردم و به چند جا سر زدم دیدم

همه بی آه نوشتند. آه!

 

یا مثلا شعر قاصدک اخوان (در کتاب آخر شاهنامه):


قاصدک! هان، چه خبر آوردي ؟

از کجا، وز که خبر آوردي ؟

خوش خبر باشي، امّا، امّا

گردِ بام و درِ من

بي ثمر مي گردي.

انتظار خبري نيست مرا

نه ز ياري نه ز ديّار و دياري _ باری،

برو آنجا که بود چشمی و گوشي با کس،

برو آنجا که تو را منتظرند.

قاصدک!
در دلم من همه کورند و کرند.

 

دست بردار از اين در وطنِ خويش غريب.
قاصدِ تجربه‌هاي همه تلخ،
با دلم مي‌گويد
که دروغي تو، دروغ؛
که فريبي تو، فريب.

قاصدک! هان، ولي ... آخر ... اي واي!
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي! کجا رفتي؟ آي ...!

راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکسترِ گرمي، جايي؟
در اجاقي ــ طمع شعله نمي بندم ــ خردک شرري هست هنوز ؟


قاصدک!

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي‌گريند.

 

یا مثلا شعر آه و آینه از استاد سایه ( در هنر گام زمان):

 

او را ز گیسوان بلندش شناختند.


 
ای خاک این همان تنِ پاک است؟

 انسان همین خلاصه خاک است؟


وقتی که شانه می‌زد

انبوهِ گیسوانِ بلندش را،

تا دوردست آینه می‌راند

اندیشۀ خیال‌پسندش را .


او با سلامِ صبح

خندان، گلی ز آینه می‌چید .

دستی به گیسوانش می‌برد

شب را کنار می‌زد،

خورشید را در آینه می‌دید.


اندیشۀ بر‌آمدنِ روز

بارانی از ستاره فرومی‌ریخت

در آسمانِ چشمِ جوانش.

آنگاه آن تبسّمِ شیرین

در می‌گشود بر رخ آیینه

از باغِ آفتابیِ جانش.


 
دزدانِ کورِ آینه، افسوس

 آن چشم مهربان را

 از آستانِ صبح ربودند.


آه ای بهارِ سوخته

خاکسترِ جوانی

تصویرِ پرکشیدۀ آیینۀ تهی

 با یاد گیسوان بلندت

 آیینه در غبارِ سحر آه می‌کشد.


مرغانِ باغ بیهده خواندند.

هنگامِ گل نبود.

 

انصافا این شعر چه مطلع خوبی هم دارد نه اینکه شعرهای دیگر ندارند، منظورم این است

که مطلعش هم مثل مقطعش غافلگیر کننده است : ((او را ز گیسوان بلندش شناختند))

خواننده را می­‌گیرد. و چه مقطعی چه مقطعی چه مقطعی : مرغانِ باغ بیهده خواندند./

هنگام گل نبود.

 

یا مثلا شعر حراج (1) استاد اسفندقه (در کتاب کوار):


ماهي فروش مي‌گفت:

                   ماهي به نرخِ دريا

ماهي ببر كه تازه‌ست

سيصد تومن،سه ماهي

                        زن گفت: پنج ماهي

 ماهي فروش خنديد:

((آتش زدم به مالم

ماهي!

      حراج، ماهی...

قيمت خداپسند است ))

            ماهي به روي ماسه

                         بي تاب غلت مي‌خورد

 در چشم‌هاي گردش

غوغاي ساكتي بود

با التماس مي‌گفت:

يك قطره آب چند‌ است؟

موجي در آن كرانه

سر را به سنگ مي‌زد


((موجی در آن کرانه / سر را به سنگ می زند))

 

باری

شاید با خودتان یا با من بگویید که خسته‌مان کرد یا کردی از بس که مثال آورد یا آوردی

(!) پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم. شاید هم بگویید که چرا فقط از چند شاعر مثال آورد یا

آوردی؟ باید عرض کنم که اولا می‌خواستم فقط مثال از نیمایی بیاورم و دودیگر اینکه فقط

همین چند نمونه را آوردم نه به این دلیل که فقط همین ها را داریم،  نه! بلکه می‌خواستم

فقط چند مثال بزنم  و این‌ها در خاطرم حاضر بودند. حتما نیما و فروغ و سهراب و ... هم

دارند و ( شک ندارم که خواندم ولی نتوانستم یا نخواستم پیداشان کنم) حتما قیصر و شفیعی

و اخوان و سایه و اسفندقه نمونه‌های بیشتری دارند. اصلا یک کاری کنیم : هر کدام از شما

هم اگر نمونه‌ای به خاطرتان رسید بیاورید.

آهان

اگر بخواهیم اسمی برای این گروه از مقطع‌ها انتخاب کنیم به نظرم بهترین اسم همان است

که مرحوم قیصر عزیز در شعر جرئت دیوانگی کنایه وار به آن اشاره کرده است :


((بگذریم!


این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است!))

 

((بگذریم)) بسیار مناسب است.

 

بگذریم!

 

 ------------------------------------------------------------

 * از کتابِ  با یادهای عزیز گذشته، بخش مقدمه به قلم استاد قهرمان صفحه‌ی 50  



یا علی                    

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

نویسندگان