قصّه ی غروب از پنجره ی عباس چشامی

15 آذر 1390 | 270 | 0

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, 15 آذر,1390 در وبلاگ سید علی لواسانی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

بسم رب الودود

غزلی از عباس چشامی بزرگوار

چرا گفتم بزرگوار؟ بیشتر شاعران خراسانی بزرگی در طبعشان موکد است

ــ تو را در این سخن انکار کار ما نرسد ــ همچون استاد قهرمان، استاد اسفندقه ، حضرت مودب ،حضرت  چشامی و ... . این چهار شاعر خراسانی، بزرگوارانی بودند که من توفیق هم صحبتیشان را داشته ام و به خاطر همین از ایشان نام بردم . 

محرم است و دلم نمی آید غزل قصّه ی غروب عباس چشامی را منتشر نکنم.

این غزل ( از کتاب نامه های ننوشته ) پنجره ای تازه به غروب 

( و در اصل غروب کربلا ) باز کرده است  و حال و هوای غریبی دارد. 

:

از کِی غروب غمگین بود؟ از کِی غروب غمگین شد؟

این گونه بود از آغاز، یا نه، نبود بعد این شد؟

از کِی غریب ها در او، چشمان خویش می شویند

در چشم عاشقان آیا از کِی عزیز، چندین شد؟

از کِی چنین تبِ سرخی، بر سجده گاهِ روز افتاد؟

او را که بود نفرین کرد، یا خود چه کرد نفرین شد؟

شاید فقط تماشا کرد، شاید فقط تماشا بود

روزی که از سرِ مردان، تقدیر خاک رنگین شد

آری فقط تماشا بود، وقتی حسین در میدان

چندان جوانِ شیرین داد، تا کامِ مرگ شیرین شد

پشت سر برادرها وقتی دعایشان می کرد

آیا شنید زینب را، آیا برایش آمین شد؟

آری نشست و زَد بر سر، تا کارها گذشت از کار

تا دشت از نفس افتاد، تا ذوالجناح بی زین شد

پیش از چنان غمی هرگز کِی بود این چنین غمگین؟

نه نه، غروب پیش از این، غمگین نبود، غمگین شد.

یا حسین 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

نویسندگان